Part 26
لیانا :
طبق عادتم میخواستم شب رو با رهام بخوابم که نزاشتن😐
- لیا ؟
+ ها ؟
- من میخوام پیش رهام بخوابم به این دخترا بگو دست از سر کچل من بردارن
+ ایش انقد ناز نکن واسه من ! فک کرده من دوس ندارم با امیر بخوابم .. حالا یه شب پیش دخترا کپه ی مرگ تو بزاری چی میشه
- هوووو ادب پلیز
زبونشو برام دراورد و رفت :|
به پسرا شب بخیر گفتیم و همه مون دست جمعی چپیدیم تو اتاق درو بستیم .
شیوا رفت سمت کوله پشتی ایش و چند تا چیپس و لواشک دراورد و گفت :
° اینارو به زور از دست فرزاد قایم کردما
حمله ور شدیم به تنقلات😂 و تا نزدیکای صبح ور و ور حرف میزدیم . آخر سر خسته همه رفتن سر جاشون . لیا داشت با امیر چت میکرد بعدش گوشی شو خاموش کرد و خوابید . اوففف انگار فقط منم که خوابم نمیبره انگار
گوشی ایم رو برداشتم و به رهام پیام دادم :
- رهام ؟ بیداری ؟
بالافاصله سین کرد
~بله عزیزم بیدارم .. پس چرا نخوابیدی ؟
- اوف نمیدونم خوابم نمیبره
~ منم همینطور
- رهام یه چیزی بخوام نه نمیاری؟
~شما جون بخواه
- جونت سلامت .. میگم که .. بریم بگردیم ؟😍
~😅باشه لباساتو بپوش بیا
- اوکی 💕
یواش هودی ایم رو پوشیدم و زدم بیرون
تا رهامو دیدم پریدم بغلش کمر ام رو ناز میکرد ..
~بریم عشقم ؟
- بریم
وارد حیاط ویلا شدیم . یه حیاط بزرگ و با صفا ..
~🎶امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمانها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
با ماه و پروین سخنی گویم
وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها
جان یابم زین شبها
ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمهای بر لبها
نغمهای بر لبها
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
رازی باشد با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم🎵
یواشکی براش دست زدم ..
- وای عاشق این طوری یهویی آهنگ خوندنتم
~ منم عاشق تو ام
- واای رهام اونجا رو ببین 😍 چه رمانتیکه 😀😍
یه گوشه از حیاط عین بهشت بود ، پر از گل شب بو و رز ، یه تاب هم بود ..
رفتیم نشستیم رو تاب ..
~آهنگ بخون لیان
- اسم من لیانا عه
~ عه ؟!
-
~
- میخونی ؟
~ چی بخونم آخه
- هر چی دلت میخواد
یهو یه صدای وحشتناک اومد . به زود خودمو نگه داشتم که جیغ نزنم
سرمو گرفت بین دستاش و گفت :
~ نترس من پیشتم
- واییی
~ چیزی نیست که رعد و برقه
- صداش خیلی ترسناک بود
بارون شروع شد ..
- اوف چه بارونی هم میباره ! حس ما رو بهم زد
~اتفاقا عاشقانه تر هم شد
رفت زیر بارون
- رهام بیا اینور سرما میخوری
~ نه خوبه
- پس منم میام
رفتم زیر بارون پیشش.
~بیا بغلم سرما نخوری
یه سکوت پر از آرامش عجیبی بین مون بود . رهام بعد چن دیقه سکوت رو شکست :
~ وقتی برگشتیم خونه ، برات یه سورپرایز دارم
- ایول چیه
~سوپریزه دیگه 😛
- رهی خیس شدی بیا بریم
~سردته ؟
- نه بیشتر نگران تو ام
~ نگران من نباش . من گرمم میشه
- چطوری ؟
~اینطوری
و لباشو گذاشت رو لبام ..دستامو دور گردن اش حلقه کردم ..
عمیق همو میبوسیدیم ..
میخواست عقب بکشه که نزاشتم و لبامو چسبوندم به لبای داغش..امکانش کاملا وجود داشت که دیونه بشم اون لحظه ..
وقتی عقب کشیدیم ، هر دومون نفس نفس میزدیم اما یه لبخند عمیق داشتیم
سرمو گذاشتم رو شونه اش و دستمو هم رو قلبش .. عین قلب من انگار داشت از جاش کنده میشد!
اونم موهامو نوازش میکرد ..
- رهام ؟
~ جانه دل رهام
- من .. دارم دیونه میشم از دستت
~ منم از دست تو
نمیدونم چرا یه لحظه چشام پر اشک شد
~ لیانا ؟! داری گریه میکنی ؟!
- ر..رهام 😔 توروخدا هیچ وقت تنهام نزار باشه ؟
~ من عمرا دست از سر تو بردارم کچلت میکنم آهاااان و در ضمن ادامه ی حرفمو هم تو سورپرایزم میگم بهت
- عاشقتم ولی الان اگه بگی سورپرایز چیه بیشتر عاشقت میشم 😅
~ داری بچه خر میکنی ؟
- دور از جون
~ نه دیگه نمیشه که بگم
- من شبو نمیتونم بخوابم حالا
~ حتی اگه من بگم که باید بخوابی ؟!
- تو بگی من حتی حاضرم جونم ام هم ...
~ سیس ! نشنوم ها ! من بی تو هیچم
- اوکی پس مثل دخترای خوب میخوابم
~ آفرین دخترم
- دخترت نیستم عشقتم
~ مادر دخترم که هستی .. اوکی بریم بخوابیم
- باش
لیا :
^ اه لیا این چه خواهریه تو داری عین خرس قطبیه
+دو تا راه داره یا با بالش بکوب تو سرش یا رهامو بیار
^ اوه اوه نه من از راه های خاک بر سری خوشم نمیاد
+ خاک تو سرت
^ خب پس بالش میزنم تو صورتش
در اون لحظه لیانا خواب آلوده چشاشو باز کرد :
- اه دخترا نمیشه خفه شین بخوابم
عجب شانسی هم داره لیانا 😂 نشد با بالش بزنیمش خودش پاشد
+ اه آبجی پاشو دیگه .. داریم میریم بگردیم . روز آخره ها قدرشو بدون
- چییییی ؟! چرا روز آخر؟!😭
+ انگار یه مشکلی پیش اومده واسه یکی از بچه ها . نمیدونم . فقط زود باش رهام منتظرته
بعدشم زود از اتاق رفتم بیرون ..
داشتم از پله های میومدم پایین پیش بچه ها ، دقیقا سه چهار تا پله مونده بود برسم که نمیدونم کودوم بی شعوری اونجا روغن ریخته بود پام لیز خورد و با کله میرفتم زمین که امیر گرفتتم
به محض اینکه تو بغل گرمش فرود اومد صدای "اوووو " ی بقیه بلند شد
امیر : × کوفت اعتراف کنین کی اینجا رو لیز کردههههه
پرهام که طوری میخندید انگار کار خودش بود 😐 بعدشم گفت : حالا ببوسش
امیر هم با کمال پر رویی گوشه ی لبم رو بوسید
طوری که فقط امیر بشنونه یواش گفتم :
+ وایییی امیرر
اونم فقط به یه چشمک اکتفا کرد و منو گذاشت زمین
وای من فدای چشمک ای خدااا😭😍
رهام زود گفت :
~ اون پله هارو زود پاک کنین لیانا هم زمین میخوره ها !
پرهام : اوه داداش چه زن ذلیلی
~ همینی که هس برو زود پله رو پاک کن 😎
خدایا مرسی بابت همه چیز .. مرسی که باز بهمون آرامش دادی
€€€
لیانا :
با صدای آلارم گوشی از خواب پاشدم ..
یه هفته از برگشتن مون از لواسون میگذشت و من همچنان تو خونه ی رهام بود 😅
و امروز بالاخره روز سورپرایزشه که منو کشت باهاش
خودش خونه نبود ولی یه ساعت دیگه قرار بود بیاد دنبالم ..
زود به سر و صورتم آب زدم و آرایش ملایمی کردم و موهامو که قبلا مو که دیروز لخت کرده بودم رو دم اسبی از بالا بستم و بعد از پوشیدن لباسای دخترونه ام و دوش گرفتم با ادکلنی که رهام دوس داشت ، آماده بودم 😃
که رهام تک زنگ زد که برم پایین 😍 ..