Part21

لیا :

چند تا بهانه برای مامان بابا جور کردم و بلیط اولین پروازو به ایران گرفتم . کل راهو فقط داشتم گریه میکردم! انگار چیزی به نام خوشحالی به من نیومده 😩 ای خدا من فقط یه دونه همین آبجیو دارم ،اگه  از دستش بدم چیکار کنننم😭

بی حال رسیدم ایران . از هواپیما پیاده شدم . داشتم فک میکردم که زنگ بزنم کودوم آژانس بیاد منو ببره اون بیمارستان لعنتی که یکی از پشت سرم گفت :

× لی..لیا !

وقتی برگشتم سمت صدا حس کردم قلبمو تو نیویورک جا گذاشتم! امیر داشت با عشق نگام میکرد .. دلم میخواست بپرم بغلش کنم داد بزنم بگم دلم واست یه ذره شده بود ولی ..

نه ! من نباید خودمو ببازم ! هنوزم اون روز لعنتی یادم نرفته !

س ..سلام 

×سلام عزیزم ..رسیدن به خیر 

بی توجه به قلبم که انگار داشت از سر جاش درمیومد ،گفتم :

از کجا زمان پرواز منو میدونستی ؟!

× خب دیگه .. اینم از شگرد های ماس 😉

میشه منو ببری پیش لیانا ؟

× آره ، حتما . فقط قبلش بهتر نیست یه چیزی بخوری ، استراحتی کنی ، الان ..

نه میخام برم بیمارستان آقا امیر 

ابرو شو بالا انداخت و گفت :

×حالا شدم آقا امیر؟!

هوف باشه امیر زود باش من اومدم خواهرمو ببینم

×چشم ..

نگاش کردم . چقدر لاغر شده بود و .. انگار غمگین بود .. از حالتای عجیب غریبش نمیشد فهمید که چه حسی داره ! واقعا شخصیت پیچیده ای داره 

رهام :

داشتم رسما دیونه میشدم ! با خودم میگفتم الانه که بیان ببرتم تیمارستان ! سه روزه از بالا سر لیانا جم نخورده بودم ..

فقط دلم میخواست برم رادمان رو پیدا کنم خفش کنم . پگاهو هم هی میپیچوندم ، اونم باهام قهر کرده بود و منم هیچ رغبتی برای آشتی کردن باهاش نداشتم 

تنها دلخوشیم حرف زدن با لیانا بود ..یعنی میشه یه بارم با اون چشای خوشگلش نگام کنه ؟! یه پسر پرستار هم هست نمیدونم چه پدر کشتگی ای با من داره ، هی میاد و میگه : خوب نگاش کن دیگه نمیبینیش ! دلم میخواست بزنم فک شو بیارم پایین 

بغض ام رو قورت دادم که در باز شد ، یهو لیا پرید تو اتاق و گریه کنان رفت و لیانا رو بغل کرد . با گریه یه چیزایی میگفت که معلوم‌ نبود . یه نگاه به امیر کردم که با بغض لیا رو نگا میکرد .بلند شدم دست امیرو گرفتم و میخواستم لیا رو تنها بزارم که گفت :

رهام‌ من خواهرمو دست تو سپرده بودم الان میام میبینم ...😭

با این حرفش انگار هزار تا خنجر تو قلبم فرو کردن ! حالم اینقدر بد شد که بیخیال امیر شدم و از بیمارستان زدم بیرون ..

امیر :

یه روز کسل کننده ی دیگه گذشت ..یا رهام بغض میکرد یا لیا زجه میزد . درد نبودن لیانا بس بود حالا باید بشینم و عذاب کشیدن عزیز ترین آدمای زندگیمو تماشا کنم !..😩

رهام با سر و وضعی داغون از اتاق اومد بیرون و رفت . این روزا هی میاد و میره .‌نمیدونم کجا میره فقط میدونستم جایی میره که بلکه خودشو آروم کنه ، اینجوری لیا هم راحت بود .‌ دوباره لیا با چشای اشکی بلند شد و رفت اتاق لیانا . انگار اونم فهمیده بود که دکترا کلا ازش قطع امید کردن ..

اصلا دلم نمیخواستم تو این شرایط با لیا حرف بزنم ولی چاره ای نبود .. نیم ساعتی بود که لیا داخل بود و من داشتم خل میشدم ، میخواستم برم پیشش 

آب دهنمو قورت دادم و یه تقه به در زدم و درو باز کردم . 

لیا از جاش بلند شد و گفت : 

+ببخشید .. منم دارم میرم ..

× لیا .. من با خودت کار دارم 

رفتم و وایسادم رو به روش . بدنم داغ کرده بود ..

× ام .. لیا میدونم شاید الان گفتنا این حرفا درست نباشه ولی مجبورم ! دارم دیونه میشم لیا!

یه قطره اشک از چشمش افتاد ، اللهی من فدات شم .‌چرا گریه میکنی آخه ؟! آروم کاغذی که دستم بود رو دادم به لیا 

+ این چیه ؟!

× یه مدت بعد از اینکه تو رفتی ، روشا اومد و گفت که حامله اس و ..

میخواستم رد شه بره که دستشو گرفتم و گفتم :

× لیا جون من یه دیقه وایسا ! حرفامو گوش کن بعد برو 

آروم وایساد سر جاش ولی چونه اش داشت میلرزید ، با استرس گفتم :

× روشا گفت که حامله اس و گیر داده بود که بچه ی منه و فلان ، دست از سرم بر نمیداشت ! خلاصه رفتیم و آزمایش دادیم که فهمیدیم که بچه مال من نیس . خدا میدونه واسه کودوم از خدا بی خبریه !‌ روشا صرفا برای خوشگذرونی و اینکه اگه حامله باشه  ، بچه اش بیوفته؛ پیش من اومده بود ، نه چیز دیگه بخدا ! اینم جواب آزمایشه

داشتم به وضوح حجوم بغض رو بهش ، احساس میکردم . چشاش پر شده بود .. ادامه دادم :

× لیا توروخدا ببخش ! یه بار ، فقط یه بارم بهم فرصت بده .. نمیدونی که وقتی رفتی به چه حالی موندم . با مرده متحرک فرقی نداشتم ، لیانا شاهدم بود..

به اینجا که رسیدم لیا  محکم زد زیر گریه و خودشو پرت کرد و بغلم . اولش شکه شدم ولی بعد حس خوبی بهم دست داد. نمیدونم گریه اش به خاطر لیانا بود یا من یا بدبختیای خودش ولی در هر صورت همون که تو بغلم بود انگار دنیارو بهم داده بودن ..

رهام :

بی حال سوار آسانسور بیمارستان شدم و رفتم بالا .‌ با رسیدن به جلوی در اتاق لیانا چشام چهار تا شد .‌ امیر نشسته بود رو صندل ، لیا هم کنارش نشسته بود و سرشو گذاشته بود رو پای امیر و خوابش برده بود . امیر هم داشت موهاشو ناز میکرد 

خدا این کی آشتی کردن ؟! بغض گلومو گرفت ، کاش میشد لیانای منم  اینطوری رو پاهام میخوابید و منم تا صبح مینشستم نگاش میکردم و نازش میکردم .

~سلام داداش 

× سلام رهام ، کجایی نگران شدم . ببخشید یواش حرف میزنم به خاطر لیا عه

سری تکون دادم و هیچی نگفتم . نشستم کنار امیر .. این وضع مزخرف تا کی ادامه پیدا میکنههه

دوباره همون پرستار اومد ، یه نگاه به حال و روزم انداخت و یه پوزخند آشکار زد و رفت !

سریع بلند شدم ، رفتم اتاق لیانا و درو بستم .. و اشکام شروع به ریختن کرد ! نشستم پیش لیانا و عصبانی  گفتم :

~ لیانا پاشو نگا کن ببین اون پسر مغرور قدیم کووو ؟! الان دارم برات زار زار گریه میکنم😭 لیانا خسته شدم به خدا ! هر چی کشیدم بسمه ! پاشو تا ببینی برات چه میکنممم 😩 

لیانا دکترا هی میگن باید دستگاهو دراریم ولی من نمیزارم چون میدونم بالاخره یه روز بیدار میشی ! پس تورو خدا بلند شووو 

بلند شو به همه بگو که میتونی ! بگو که منو دوست داری ! بگو واسه منی و تنهام نمیزاری ! عصبانیم لیانا عصبانیییی ! باید بلند شی و بگی دوسم داری

دست شو گرفتم و یه بوسه بهش زدم . همونجوری سرم پایین و بود و گریه میکردم که ..

- رُ..رها..م

بسم الله ! صدای لیانا بود ؟! قلبم از حرکت وایساده بود ، سرمو عین باد اوردم بالا ..

وای خدا ! توهم نزدم ! لیانا جدی جدی صدام کرد و الانم داشت چشاشو آروم باز میکرد ..

~ لی..لیانا ؟؟

نمیدونم اشک شوق بود یا چی ولی اشکا به چشام حمله میکردن !‌ مغزم از کار افتاده بود نمیدونستم به پرستارا خبر بدم یا بشینم نگاش کنم و باهاش حرف برنم

~ لیانا .. مرسی که تن.. تنهام نذاشتی ، رهام فدات شه 

اینو گفتم و عین برق از جام پریدم و از اتاق زدم بیرون ..

لیا :

با صدای همهمه چشامو باز کردم .. اولین چیزی که دیدم قیافه ی نگران رهام بود که قدم رو میرفت . زود از روی پای امیر بلند شدم ، حتی نفهمیدم کی اونجا خوابم برد . دکترا میرفتن و میومدن اتاق لیانا .. با صدای لرزون گفتم :

+ لیانا ..

× عه ! سلام عزیزم . بلند شدی ؟

دوباره زدم زیر گریه 

× وای لیا چرا گریه میکنی؟

+ لیانا😭

× نترس ! به هوش اومده 

زل زدم تو چشای امیر ! بهترین خبر رو از بهترین فرد زندگیم شنیدم!

رهام :

بعد کلی چونه زدن با پرستار ، تونستم برم اتاق لیانا . درو باز کردم :

لیانا یه نگاه بهم انداخت و شروع کردن به گریه کردن..

~ آخ دردت به جونم چرا گریه میکنی ؟! میخای منو سکته بدی ؟

- رُ.. رهام ..😭😭 

~جانم ؟

- پاهام😭 رهام فلج شدم😭😭

~ عه این چه حرفیه ؟! خدانکنه . طوری نیست گریه نکن

- بدبخت شدممم

~ وای میگم نریز اشکاتو . هیچی نیست . موقته ، زود خوب میشی 

- ینی بازم میتونم .. راه برم ؟

~ معلومه

و اشکاشو با انگشت شصتم پاک کردم ..

دیگه لیا مجال نداد و اومد پیشمون و مارچ و مورچ کردن لیانا 😅 خداروشکر فک کنم رابطه ی لیا و امیرم بهتر شده بود ..

Part20

رهام 
با تعجب به رادمان نگاه میکردم..
که با پوزخند وایساده بود..
رفتم سمتش و با بغض نگاهش میکردم..
دلیل جدا شدنم از لیانا..
که گفت:سلامممم، آقای هادیان مشتاق دیدار😏
-سلام..حرفتو بگو..
+عزیزم،اومدم بهت یه چیزایی رو بگم که فکر کنم حالت یکم بهتر بشه 😏یادته اون روز اومدی جلوی خونه لیانا..
-چی میگییی..
+عزیزم،گوش کن دیه..اون روز با نقشه وارد شدم...تا حالتو بگیرم، چند وقت پیش از نهال طلاق گرفتم.با خودم گفتم برمیگردم کنار لیانا زندگیمو میکنم..
با حرفاش احساس بدی داشتم..
با نقشه..
پس نقشش این بود منو لیانا رو از هم جدا کنه، که با احمق بودن منه کودن نقشش عملی شد..
به چشمای بد جنسش نگاه میکردم.. 
ادامه داد:اما تو..
باتو دوست شده بود و به طور خلاصه عاشقت شده بود..منم که هیچ.. پس خواستم جداتون کنم..و بالا خره موفق شدم..آقای رهام هادیان، از چند وقت دیگه که دور نیست شما با یه قاب عکس و یه سنگ قبرو یه مشت خاطره بی مزه زندگی میکنی...
بغضم شکست، احساس  ضعف نقطه به نقطه بدنمو برداشته بود..
-امکان نداره..نه!
+چرا داره، تازه تو خودتم کمکم کردی!!! 
دیگه هیچی نمیشنیدم..
فقط دلم میخواست لیانا برگرده و کنارم باشه،باشه و قدرشو بدونم...
با بی حالی و سر گیجه به سمت راهرو بیمارستان میرفتم 
وارد راهرو شدم 
که دیدم امیر داره نگاهم میکنه..
سرم شدید گیج میرفت حرفای  رادمان تو سرم میچرخیدید 
امیر تا دید دارم گریه میکنم اومد کنارم..
یهو احساس کردم زیر پام خالی شد..
افتادم رو زمین..
تنهای صدای امیرو میشنیدم...
چشمام سیاهی رفت و دیگه...................
امیر 
رهام یهو افتاد زمین..
خدایا خودت به خیر کن...
چرا یه دفعه همه چی بهم ریخت..
رهام بی هوش افتاده بود..
که بعد از صدا کردن چندتا پرستار، بردیمش توی یه اتاق و بهش سرم وصل کردن..
الهی بمیرم برات داداش..
رهام رنگ پریده بود و عین این نی نی های کیوت خوابیده بود..
دلم به حال لیانا میسوخت هیچی از خندیدن و خوشبختی نفهمید..
یه یکی دوستانی نشسته بودم،که یهو صدای رهام پیچید تو گوشم..
-لیانا...نرو..نه..تنهام نزار......خواهش میکنم..من بدون تو میمیرم..
یه دفعه از صدای داد خودش از خواب پرید..
همینجوری که نفس نفس میزد گفت:امیر.....لیانا کجاست؟! 
+سلام داداش..لیانا اتاقشه دیگه..چیشدی تو ؟! 
-امیر..منو ببر پیشش💔😭
+نمیشه تو باید استراحت کنی رهام..با نبود لیانا کنار بیا..
رهام گریه میکرد..
باورم نمیشه!!!!! 
-من باید ببینمش امیر..
نچ..
کمکش کردم و بردمش پیش لیانا..
چند ثانیه با اشک به لیانا خیره شد..
یهویی رفت بغلش کرد و تموم وجود نفس میکشید لیانا رو..
با گریه میگفت:تورو خدا چشماتو باز کن خانم قشنگم...لیانا..دردت به جونم..الهی لال بشم که به تو پاک تر از گل تهمت زدم..لیانا 
به بد بختی از لیانا جداش کردم..
اروم شده بود یکم..
رو به روش نشستم..
+رهام..حرف بزن..چیشد اخه؟! 
-رادمان اومد..
+خب، چی گفت؟! 
-همه این بد بختیا یه نقشه بود،یه نقشه بود برای جدا کردن منو لیانا از هم..
با اشک به لیانا خیره شد..
+چقدر بهت گفتم، زود قضاوت نکن این بد بخت عاشقته..
رهام گریش شدت گرفت..
-امیر به نظرت برمیگرده؟!..میشه تنهام نزاره؟! 
+رهام..این دختر خیلی با معرفته..برمیگرده نگران نباش..
-اوهوم..عین من بی معرفت نیست..من بد کردم امیر..دست روش بلند کردم..باهاش بد حرف زدم..حق داره..اما لیانا یه بار مردونگی کن..بهم یه فرصت بده..بزار جبران کنم....
یه اه سرد و غلیظ کشیدم...
رهامو با لیانا تنها گذاشتم...
حتی چشم باز نکردن لیانا ترسناکه، رهام کم کم داره بعد این سه هفته افسردگی میگیره!!!!!
رهام 
امیر رفت..
رفتم من خیره مونده بودم به لیانایی که همه دنیام بود..
حالا خیلی اروم چشماش بستس و خوابه،چرا بیدار نمیشه؟!
دستشو تو دستم گرفتم، اروم بوسیدمش..
سرمو گذاشتم کنار تخت لیانا و دستشو گذاشتم رو صورتم... 
الهی فدای اون صورت مظلومت بشم..
چقدر دلم برای مهربونیات تنگ شده..
تو نمیدونی زندگی منی... 
همچنان اشکام میبارید..
تو حالو هوای خودم بودم که.. 
احساس کردم دستش رو صورتم تکون خورد..
یا امام رضا..
دوباره دستش تکون خورد...
با لکنت صداش کردم..
-لیانا..
سریع بلند شدم و با تموم ذوقی که داشتم دوییدم بیرون...
-امیر..دستشو تکون داد...
+چی؟!..جدی میگی؟! 
-اره 
امیر دوییدو باهم رفتیم سمت پرستارا..
روبه یارو گفتم:آقایی که میگفتی دستگاهو قطع کنیم...دستشو تکون داد... 
امیر پشت من حرفمو تایید کرد..
یارو یه پوزخند زد و گفت:ههه..آقا تو هم زدی، ایشون مرده و بهوش نمیاد به اسرار شما دستگاها هنوز قطع نشده..
یه زد حال عمیق خوردم.. 
اما کم نیاوردم..
چون واقعا دستشو تکون داد..
لیانا برمیگرده..
-تا دو سه روز دیگه شایدم کمتر به هوش میاد...اونوقت من میدونم باتو.!!
و دورباره رفتم یه جا نشستمو کز کردم...
لیا
چند وقته شدید نگران لیانا ام 
گوشیش که خاموشه!!! 
گوشی خونه رو هم برنمیداره!!! 
تنها راهی که میمونه اینه که زنگ بزنم به امیر یا رهام..
با دوستم حرف زدم،میگفت لیانا کارت پرواز نگرفت پس سوار نشد و الان ایرانه... 
با هزارتا دو دلی زنگ زدم به امیر...
که صداش پیچید تو گوشم..
-الو..جانم
+س..سلام..
یکم مکث کرد و باخوشحالی گفت:لیا..خودتیییی...
داشت اشکم در میومد..
-اره..خوبی؟!
+نه..جانم 
-امیر..از لیانا خبر داری؟!
+اوم..چیزه...یعنی..اره دارم...
-امیر اتفاقی افتاده؟!
+راستش..اتفاق...لیا ببین باید بیای ایران من نمیتونم..
-امیر حرف بزن..
+لیا..لیانا سه هفته پیش که پرواز داشت..
-جون به لبم کردی..لعنتی بگو دیگه..خب؟!
+داشت از خیابون رد می‌شد..یعنی رهام داشت رد می‌شد..یه ماشین اومد بزنه به رهام.....
بغضش شکست و ادامه داد...
+لیانا خودشو جای رهام پرت کرد...
انگار تنم بی حس شد..
لیانا..
شوک زده و ناباور حرفای امیر تو سرم میچرخید..
لیانا..
بغض منم شکست و زدم زیر گریه..
+الان باید بگی...الان حالش چطوره...(با گریه) 
-لیا...لیانا تو کماعه 🥺🥺معلوم نیست برگرده یا نه!!!
+ای خدااااااا...
-اروم باش..امروز دستشو تکون داد..
نا باور لب زدم:من خودم و هر جور شده میرسونم تهران..خیالت راحت مواظب لیانا باش امیر...
-حتما.. 
امیر 
بعد از حرف زدن با لیا دلتنگیم که بیشتر شد..
امایکم اروم تر شدم..
مامان رهام بعد چند دقیقه اومد..
همه چیو براش توضیح دادیم که گفت:حتما درست میشه امید داشته باشید....

Part19

لیانا:
با دیدن رهام ، همه ی خاطره هام زنده شد..
همون موقع که پشیمون شدم از زود قضاوت کردنم ، همون موقع که امیر بهم گفته که رهام با پگاه رل زده ، همون موقع که شکستم .. همون موقع که نابود شدم و تنها کارم گریه کردن بود ..
من- سلام
با شنیدن صدای من با تعجب برگشت و بهم نگا کرد ، بعدش اخم کرد و گفت :
~ تو اینجا چیکار میکنی ؟ مگه نگفتم دیگه نمیخوام ببینمت ؟!
- رهام جان .. اومدم آخرین بار ببینمت . میخوام برم پیش لیا ، فردا پرواز دارم . میرم که دیگه منو نبینی و ناراحت نشی 
~ ما کات کردیم! دلیلی نمیبینم که بخوای منو ببینی !
- رهام چرا نمیفهمی ؟! من هنوزم دوسِت دارم . جز تو نمیتونم به هیچ کس دیگه فکر کنم .. تو توی عمیق ترین نقطه ی قلبمی
~ بسه ! کم چرت و پرت تحویل من بده 
- چرت و پرت چیه ؟! میگم من عاشقتم میفهمیییی؟؟!؟
~ من دیگه خر تو نمیشم 
- دور از جونت 😔
~ حرفات این بود ؟! هه ! من رفتم ، بای 
😭لعنتیییی بازم تنهام گذاشتتت بازم غرور ام رو شکست ..
رهام : 
حواسم پرت بود .. یکم لیانا رو نگاه کردم ..چشاش پر اشک شد
منم خیلی بد باهاش حرف زدم :(
 اوففف .. حالا دیگه چاره ای نیست . بزور نگاهمو ازش برداشتم و رفتم بسمت کافه
با هواس پرتی داشتم از خیابون رد میشدم که صدای جیغ مانندی گفت :
-رهاااااااام
تا خواستم برگردم ببینم لیانا چیکار داره باهام ، یه نفر از پشت محکم هلم داد و چون انتظارشو نداشتم پرت شدم جلو .. و ...
صدای جیغ لاستیک ماشین..
لیانا :
- هیییی یا خدا ‍! حواس رهام کجاست ؟! چرا این قدر آروم رد میشههههه نههه الان ماشین میخوره بهش !😱
- رهااااااااام مواظب باش ..!
هول کردم و رهامو با هر چی زور داشتم ،هل دادم جلو و ....
رهام:
بسم الله ! صدای تصادفه!
عین برق بلند شدم . نههههه ! لیانا تصادف کرده بود ! 
نفسم از خون های جاری رو آسفالت  بند اومده بود .. دویدم جلو ..
انگار تازه فهمیدم چی شده..با لکنت اسممو صدا زد 
آروم سرشو گذاشتم رو پام و صداش کردم .. با ترسی که تو چشاش بود ، لب زد :
- رهام .. س..سالمی ؟ ..چیزیت نشد ؟
~ نه عزیزم من خوبم 
- خداروشکر .. رهام ... یه قولی بهم بده
~ جان رهام .. چه قولی ؟
با نفس نفس گفت :
- قول بده .. مواظب..خودت..باشی 
~ تو خوب شو ، بمون ، خودت مواظبم باش
- رهام من دیگه خوب نمیشم
~ نگو توروخدا 
با گریه نگاهم کرد و گفت :
- رهام ... بغلم کن .. حسرت به دل بغل هاتم
محکم بغلش کردم ، بعد سه ثانیه بی جون در گوشم زمزمه کرد :
- دوست دارم
یهو نفساش قطع شد .. دلم هری ریخت پایین 
از خودم جداش کردم و سرشو لای دستام گرفتم :
~ لیانا ؟ حرف بزن ... چشماتو باز کن توروخدا ... لیانا بیدار شو ، جان من😭
همین جوری داشتم التماسش میکردم که آمبولانس اومد ..
زود سوار شدم و با حسرت خیره شدم به چشای بسته اش و صورت غرق خونش ..
یه لحظه هفته ی پیش یادم افتاد ..
لیانا بهم پیام داده بود و عذرخواهی میکرد .. منم طبق معمول بد جوابشو دادم😔 که گفت
: - « یه روزی میرسه که از ته دلت بغلم کنی ! اما نه منو ،قاب عکسی منو که زیرش نوار مشکی داره ..»
اون وقت من جوابشو چی دادم ؟! بهش گفتم :
- به جهنم بری زود تر راحت شم 
دیگه داشتم بلند بلند گریه میکردم ..
من زدم تو گوشش ..! اما اون سپر بلای من شد ! 
ای کاش میشد زمانو برگردوند به عقب

با صدای دکتره به خودم اومدم  : 
^ هنوز نبض داره ، فقط بی هوشه 
****
کلافه داشتم این ور اون میرفتم و زمین بیمارستانو متر میکردم که در اتاق باز شد ..
~ آقای دکتر ! .. چطوره حالششش
^ ام .. نمیتونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه ولی ..
~ ولی چی ؟؟؟!؟
^ رفتن کما 

چهار روز بعد =
~پوففففف 
اه  ! خسته شدم دیگه ! این حرف دکترا کلافم کرده ! مدام فاز بد میزنن ! از بوی الکل و بیمارستان دیگه حالم بهم میخوره 
فکرم درگیر بود .. یعنی پگاه هم به اندازه ی لیانا دوسم داشت ؟! 
حداقل قدر پگاهو باید دونست .. آخر و عاقبت لیانا این شد ..اون حداقل اینطوری نشه😔
گوشیم زنگ خورد ، مامان بود .. پوکر جواب دادم :
~سلام مامان
*سلام رهامم ، خوبی ؟
~ بد نیستم .. تو چطوری ؟
* شکر خدا ، کجایی رهام ؟ کارت دارم
~ بگو همینجا
* نه ، میخوام ببینمت .کجایی ؟~ بیمارستان
* وای ! خدا بد نده ، بیمارستان چرا 
~ مامان نگران نشو ، من خوبم . مربوط به لیاناس . اگه زیادی واجب نیست ، میام خونه حرف میزنیم
* آدرس بده میام اونجا 
€€€
به اصرار مامان همه چیو براش تعریف کردم ..
~ هیچی دیگه .. بخاطر همین اینطوری شده . دکترا هم طبق معمول میگن امیدی نیس:(
یهو یه طرف صورتم سوخت !..
باورم نمیشد !! مامان منو زد ؟!! 
* واقعا که ! خجالت داره ! من تورو اینطوری تربیت کردم ؟! سر دختر مردم  این بلا هارو میاری؟!
~ مامان گفتم که .. تقصیر من نبود .. اون ..
* رهام خجالت بکش ! یکم به خودت بیا ! چرا اینقدر زود قضاوت کردی ؟! اون بخاطر تو این وضعه ! اگه اتفاقی بیوفته خدایی نکرده ، تو خودتو میبخشی ؟! یا دوباره کارای عادی تو میکنی ؟! فقط امیدوارم یکم به حرفایی که زدی فکر کنی ! تو با احساسات یه دختر بازی کردی !
تو شک مونده بودم .. 
مامان طرف لیانا در اومد !
البته حقم داره همه طرف لیانا میشن من خیلی بد کردم😖😖 
من با احساس لیانا بازی کردم .. من .. من ... اه 
اصلا باعث همه ی این اتفاقات منم ! 
که یه دکتر صدام زد ، بغض ام رو قورت دادم و گفتم :
~بله ؟
- آقای هادیان فکر هاتونو کردین ؟
~راجب چی ‍؟
- راجب چی ؟! :| آقای محترم ما تا الان هم بخاطر شما صبر میکردیم .. قضیه ی دستگاه هارو میگم ! اگه شما قبول کنین .. ما .. قطعشون میکنیم چون که ..
بی اختیار صدای دادم بلند شد :
~ چی چیو دستگاهو بکشیم ؟! میخوای جون یه آدمو بگیری ؟! هاان؟
- جونشو بگیری چیه ؟!آروم باشین لطفا .. من به خاطر هزینه های خودتون میگفتم ، حالش که رفته رفته بدتر میشه و دیگه امیدی نمونده مگر یه معجزه ای چیزی ..!
بلند تر داد زدم :
~ من گفتم پولش هر چه قدر بشه میدم! اینجا جا ندارین ، ببرمش خونه ! مهم هم نیست اون دکترای بی سواد چی میگن ! همینی که گفتم ، حق ندارین به دستگاه هاش دس بزنین ! من دنبال همون معجزه ام ‍! فقط برو از خدا بخواه که خوب شه وگرنه اینجارو رو سرت خراب میکنم
- آقا چه خبرتونه ؟ آروم باشین ! اینجا بیمارستانه ..
بی توجه به حرفاش رفتم بیرون ..سوار ماشین شدم و کلافه مشتمو کوبیدم رو فرمون .  گوشیم زنگ خورد ، پگاه بود ! اوففف یکی همینو کم داشتم ، با این حال وصلش کردم :
~ جانم پگاه ؟!
^ جانت بی بلا .. رهام هیچ معلوم هست کجایی؟! چرا جواب نمیدی؟! نگرانت شدم
~ وای شرمنده این روزا سرم خیلی شلوغه عزیزم
^الان بازم کار داری ؟
به دروغ گفتم :
~ آره .. ببخشید عزیزم جبران میکنم
^ فدا سرت عیبی نداره .. مواظب خودت باش
~تو ام همینطور .‌خدافظ
دو روز بعد :
تو یه روز کسل کننده ی دیگه بودیم .. با امیر رفته بودیم بیمارستان پیش لیانا .
امیر : وای رهام حوصلم سر رفت داری چیکار میکنی ؟
~ با پگاه چت میکنم 
: واقعا که ! مثلا اومده ملاقات لیانا 
~ وای دست بردار امیر ! پگاه که کاری نکرده ، برم بهش بگم چون لیانا از خود گذشتگی کرد بخاطر من ، باهات کات میکنم ؟! اونم گناه داره خب !‌ من که نمیرم تست بگیرم ببینم کی جون منو نجات میده 😐
: کی عوض شدی اینقدر تو ؟! هوفففف من میرم پایین یه آبمیوه ای چیزی بخرم بخوریم 
~باشه
چند دیقه بعد امیر با دوتا کیک و آبمیوه برگشت ، با پگاه خداحافظی کردم و گوشیو خاموش کردم . تا خواستم دستمو ببرم سمت آبمیوه ام که امیر گفت 
: راستی رهام یکی پایین کارت داره 
~ داری منو میکاری کیکارو تنهایی بخوری ؟!
: 😐😅 نه به خدا .. یه پسر بود میخواست باهات بحرفه . بری پایین میبینیش
بی حوصله رفتم پایین . یه نگاه به سرتاسر حیاط کردم .. و با دیدن فردی که داشت به سمتم میومدم ، چشام چهار تا شددد

 

ممنون😍

بنگ بنگگگ

سلام سلام عشقولام😎

زحمت این ادیتای خوشگلو ماهور جون برامون کشیدن🎆 خوشگله ؟😍

دستت درد نکنه 😍

پارت جدید به زودی ✨✨

#parla

#setayesh

Part18

لیانا 
با گریه دنبال رهام راه افتاده بودم..
-رهام الهی فداتشم،اشتباه میکنی به خدا..
+بیا برو خودتو گول بزن نه من خر خودتی...
-اشتباه میکنی..رهام من عاشقتم..
یه دفعه یه طرف صورتم سوخت..
بازم دست بلند کرد روم..
+یه دفعه دیگه بگی عاشق منی..من میدونم با تو،فهمیدی؟!
با گریه به مسیر رفتنش خیره شدم..
رادمان لعنتی..
الهی بمیری..
اخه من چه گناهی کردم...
گریه هام شدت گرفت و اروم خودمو پهن زمین کردم..
خدایا این حق من نیست..
من رهام و دوست دارم چرا این کارو باهام میکنی..
رهام واسه من عزیزتر از جونه:))
من بدون رهام نمیتونم زندگی کنم..
خدایا این جواب گریه های من. نیست،تازه داشتم بهتر میشدم..اروم میشدم معنی ارامشو درک میکردم،معنی عشق واقعی نه الکی..
نفهمیدم چجوری اومدم تو اتاقم..
پیرهن رهامو تو بغلم گرفتم..
عطرشو نفس کشیدم..
با تموم وجود حسش کردم..
الهی فدای خنده‌ات بشم من...
الهی فدای صدات الهی فدای اون غیرتت بشم..
من به فدای عطر نفسات برگرد رهام..تنهام نزار..من بدون تو میمیرم... 
اگه بخاطر اون رادمان عوضی معتاد شدم..
من برای تو میمیرم...
انقدر گریه کردم که دیگه بی حال شدم و افتادم......
رهام:
با عصبانیت رانندگی میکردم..
امکان نداره..
خدایا دیگه چیکار کنم..
لعنتی من چی کم گذاشتم..
هی قهر هی آشتی  دیگه شورش در اومد..
اخ لیانا ببین چیکار کردی...
بد وابسته شدم بهت، دیگه باید چیکار میکردم...
چرا تنهام گذاشتی..
از همون اولشم آدم موندن نبودی...
از همون اولشم چشمات برام فرق میکرد..
چشمات دنیام بود،هنوزم هست..
داغی لبات،مزه لبات هنوزم زیر زبونمه..
من لمست کردم لیانا..
دیگه عاشق هیچکس نمیشم...................
دوهفته بعد..
همچنان رهام:
دوهفته از نبود لیانا گذشته بود کارم که شبو روز گریه بود،یکم بهتر شدم..
مامان زنگ زده بود گفتش یه سر برم خونشون..
خدا به خیر کنه...
رفتم زنگو زدم...
-بیا تو پسرم..
مامان درو باز کرد..
خودمو انداختم تو بغلش و محکم بغلش کردم..
مامان..
لیانا ام دقیقا بوی مامانو میداد..
همون قدر. بغلش آرومم میکرد..
یهو چشمم خورد به کسی که روی کاناپه نشسته بود...
باعثو بانی نصفه بد بختی هام..
کسی که گند زد به همه چی...
+مامان این اینجا چیکار میکنه؟!
-هیچی مامان اومده کمک من..بعد که فهمید تو داری میای گفت میمونه تا ببینتت..
سری تکون دادم و رفتم با پگاه سلام و احوال پرسی کردم...
اروم نشستم رو کاناپه...
مامان بعد چند دقیقه با  سه تا چایی اومد..
داشتم با پگاه حرف میزدم..
پگاه دختر بدی نیست..حد اقل بهتر از لیاناعه که خیانت کرد و گذاشت رفت...
اگه باهاش دوست بشم،خوب حال لیانا گرفته میشه..
+پگاه؟!
*جانه دلم...
خندیدم..
+تو حست بهم چیه...
پگاه یه کوچولو خجالت کشید‌ و لب زد:من عاشقتم..
نقشم گرفت..
+خب منم همینطور..
*رهام بیا باهم دوست بشیم؟! 
+قبوله
یه دفعه صورت لیانا اومد جلو چشمام..
یه حسه بدی داشتم..
یه احساس خفه..
برگشتم به حال خودم..
با پگاه حسابی گرم گرفته بودیم میخندیدیم..
تو این مدت لیانا خیلی زنگ میزد و خیلی وویس میداد و فقط گوش میکردم و حرف نمیزدم..
اما با پگاه داشت حالم بهتر می‌شد....
هفته دیگه ام اهنگ نا خدا پخش می‌شد...
لیانا:
حالم هیچ تعریفی نداره...
اصلا جون حرف زدن هم ندارم 
کارم شده بو کردن عطرش بغل کردن لباساش نگاه کردن عکسامون.. 
رهام دلم برات یه ذره شده..
لعنتی دلم واسه لبات تنگ شده..
تو این مدت هم حال امیرم تعریف نداشت..
بنده خدا زنگ میزد حال لیا رو میپرسید..
باهام حرف میزد و عین یه برادر واقعی دل داریم میداد..
امروزم قرار بود بیاد باهام حرف بزنه..
زنگ درو زدن..
دروباز کردم که امیر اومد تو..
موهای بلند طلاییش 
لباسای همیشه مشکی چشمای پف کرده صورت لاغر ..
-سلام ابجی کوچولو.. 
خندیدم و گفتم:سلام داداش بزرگ..
امیر لبخند کم جونی زد و گفت:لیانا اومدم باهات جدی حرف بزنم..
_جانم؟! 
+جانت سلامت..هفته دیگه به جشن کوچولو برای اهنگ ناخدا داریم..یه سر بیا با رهام حرف بزنین آشتی تون بدیم..غصه نخور..
-امیر جان من هفته دیگه دارم میرم امریکا پیش مامان اینا..رهام منو نمیخواد با پگاه دوست شده فقط آرزو خوشبختی براش میکنم..
+این چه حرفیه عزیزم..رهام دوست داره..اصلا بی خود میکنه به جز تو به کسی فکر کنه!!!
-مرسی امیر...تو این مدت عین داداش واقعی حواست بود بهم..اما فایده نداره...باشه میام برای آخرین بار ببینمش..
+خدانکنه برای آخرین بار باشه..ایشالا همه چی درست بشه کنار هم خوشحال باشیم..
-ای کاش...
امیر:
بعد از حرف زدن و راضی کردن لیانا برگشتم خونه خودم..
چقدر دلم برای لیا تنگ شده..
عکسشو برداشتم و تو بغلم گرفتم...
لعنتی چرا اینجوری میکنین..
اون از رهام که این دختر بیچاره رو گذاشته رفته..
هرشب کارش شده زیر بارونا گریه..
فکر کرده من نمیفهمم سیگاری شده..
آهنگایی که با رهام گوش میکردو گوش میکنه..
خدایا به همین وضع پیش بره لیانا خودشو میکشه!!!!
شروع کردم با عکس لیا حرف زدن..
من این سر دنیا دارم برات جون میدم..
نیستی بغلت کنم..
نمیگی اخه امیرت دلش برات تنگ میشه..
لیا هروز تو خیابونا پرسه میزنم 
هروز غم نبودند بیشتر اتیشم میزنه..
تو نمیدونی نیستی اما کنارمی نمیدونی با خیالت زندگی کردن چیه؟! 
شبا با قرص اعصاب میخوابم...
دیگه جون ندارم لیا متوجه میشی!!!!!!!
همش تقصیر من عوضیه!!!!!! 
اگه اون روز دست به اون اشغال نمیزدم الان‌ این روزگارم‌ نبود... 
لیا به خدا اگه برنگردی دیگه نمیتونم تحمل کنم 
چند روز عین برقو باد گذشت...
بالا خره شد بیستو هشت مهر روزی که‌ منتظر بودم برسه..
ناخدا..
گوشیمو برداشتم و دنبال شماره لیانا میگشتم..
⭐️♥️ابجی کوچولوم♥️⭐️
بعد دوتا بوق برداشت..
-سلام‌امیر جان..خوبی؟! 
*سلام اجی کوچولو مرسی مثله همیشه..کجایی..
-میام امیر..راستی جواب آزمایشمو گرفتم..دیگه پاک پاکم..
*به به..به سلامتی نمیدونی چقدر خوشحال شدم...رهامم خیلی خوشحال میشه...
-فدات..امیدوارم..میبینمت 
*نشی اجی..منم همینطور فعلا 
قطع کردم..
بعد چند دقیقه رسیدم کافی شاپ..
رهام بود پگاه بود..یه سری از بچه ها بودن..امیرمیلاد و مسعود و یاشار همه بودن...
بچه ها سلام علیک کردن..
خیره بودم به پگاهو رهام..
بمیرم برای لیانا..
رهام تو می آنقدر عوض شدی؟!
یهو  لیانا رو پشت در کافی شاپ دیدم و براش دست تکون دادم...
+رهام..پاشو داداش برو انور خیابون یکی باهات کار داره!!! 
-کی باهام کار. داره داداش؟! 
+تو برو خودت میفهمی...
رهام:
یعنی کی باهام کار داشت...
با عجله و فوضولی از اه عذرخواهی کردم و دوییدم تو اون بارون شدید‌ بیرون!!!!! 
از خیابون رد شدم...و رفتم تو پیاده رو که یه صدا از بغلم‌شنیدم...
-سلام..............

Part 17

لیانا :
رهام چند بار صدام کرد ولی بی اعتنا رد شدم و رفتم 
واییییی آخه این چه وضع زندگیه ؟! بدشانسی پشت بد شانسی ! ما که تازه آشتی کرده بودیم ، تازه داشتیم معنی عشق رو میفهمیدیم ، نمیدونم چرا این طوری شد ..
آخه واقعا نمیفهمم پگاه چی داره که من ندارم ؟هااان ؟!
یعنی به پگاه هم میگفت عاشقتم ؟! نههههه از تصورشم آتیش میگیرم😭
چقدر خیانت بده ! حالا میفهمم خواهر بیچاره ام چی کشیده ! 
میخواستم زنگ بزنم و با لیا حرف بزنم ولی بعدش پشیمون شدم . اون الان به اندازه ی خودش بدبختی داره ، نباید بهش خبر بد بدم 
امیر :
یاشار بالاخره با هزار جور زور و زحمت مارو کشوند استدیو .
امیرمیلاد :^ امیر آخر سر کار خودتو کردی 
بی حال گفتم : 
× چطور ؟
^ آهنگ دلی تورو پخش میکنیم دیگه
× هِی خدا .. 
^ اه بابا شما دو تا چه تون شده  ؟ رهام تو چرا داغونی ؟ تو که خوب بودی
رهام : ~ هه !  خوب بودن واسه من نیومده
یاشار : من نمیدونم شما چرا دپرس هستین ولی با این وضع نمیشه که ! رهام صدات انگار از ته چاه بیرون میاد ! امیر تو ام چرا هی صدات میگیره وسط آهنگ ؟ بغض میکنی ؟
از آنجایی که حوصله ی توضیح دادن برا هیچ کسو نداشتم ، گفتم :
× باشه . سعی میکنم خوب باشم 
: خوبه . دوباره شروع میکنیم

 

: 🎵 کشتی من به گل نشست ..
 ناخدای خوبی نداشت ..
تن شکستمو ندید ..
منو رو موج تنها گذاشت !..
به شوق مقصدی قشنگ ، تنمو به دریا زدم ..
دستم تو دست ناخدا ، میگفت که راهو بلدم ..
اعتماد کردم بهش ..
عاشقش شدم شدید ..
اما این عشق منو ، ناخدا هیچ وقت ندید ..
این وسط افتادمو کسی منو نمیفهمه ..
ای خدا کاری بکن ، ناخدا چه بی رحمه !
کشتی بی جون منم که راهو واسه تو ساختم ..
فک نکن تو بردی ،نه !..
من به خودم باختم ..(تکرار)
رد پاهات ، هنوز روی قلبمه ..
همین رد پاهات ، نمک روی زخممه ..
انگاری ساحلم با منم همدرده ..
هردومون منتظریم ، ناخدا برگرده ..
این وسط افتادمو کسی منو نمیفهمه ..
ای خدا کاری بکن ، ناخدا چه بیرحمه !..
کشتی بی جون منم که راهو واسه تو ساختم ..
فک نکن تو بردی ، نه !
من به خودم باختم ... [ماکان بند-ناخدا]
آهنگو با زحمت تموم کردیم . کم مونده بود اشکم در بیاد . بغض داشت خفم میکرد ..
واقعا این آهنگ چقدر وصف حالمه . من به لیا اعتماد کرده بودم و عاشقش شده بودم ولی..اون "منو رو موج تنها گذاشت" . البته تقصیر اونم نیست ، "من به خودم باختم "..!
رهام که دردمو میدونستم ، فورا گفت : برا امروز بسه و ما خسته ایم و از این حرفا . بعدشم دست منو که ماتم گرفته بودمو گرفت و رفتیم بیرون . به محض اینکه پامو بیرون گذاشتم ، اشکام شروع به باریدن کرد ..
دوتامونم آروم سوار ماشین رهام شدیم . رهام آروم گفت :
~ گریه نکن . زشته!..
× رهام حال منو ول کن !.. تو چرا اینقد تو خودتی ؟
~ هوففف یه سو تفاهم با لیانا پیش اومده
× عه ! قهر کرده ؟!
~ آره ..😔 زنگ میزنم جواب نمیده یا رد میکنه
×برو از دلش در بیار .. نزار ناراحت بمونه
 و دوباره چشام خیس شدن ..
اصلا من چه مردی ام که به این راحتی گریه میکنه ؟! اصلا مگه من مرد ام ؟! مرد باید یکم غیرت و مردونگی حالیش باشه ! دقیقا اون چیزی که من ندارم😭
~قربونت بشم داداش، توروخدا گریه نکن . درست میشه .. منم میرم از دل لیانا در میارم
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم ولی ته دلم داغون بودم.. عذاب وجدان یه لحظه هم ولم نمیکرد 
رهام :
بعد از اینکه امیرو رسوندم خونه شون ، پوکر رفتم خونه . اه ! خونه ی بی لیانا آخه چه صفایی داره ؟! فک کنم برای بار هزارم شمارشو گرفتم که ...
برداشتتت  !
~ لیانا ؟ لیانا جانم ؟ سلام.چرا جواب نمیدی نگران میشم آخه..
- مهم نیست برام
~لیانا توروخدا از خر شیطون بیا پایین . بخدا شماره ی مامانمه. دیشب پگاه،..
‌- بسهههه ! رهام تمومش کن ! نمیخوام چیزی بشنوم . دیگه هم به من زنگ نزن .‌حتی بهم فکر هم نکن ! فهمیدی چی گفتم ؟! برو باهاش خوش بگذرون . منم مزاحمت نمیشم چون از آدمای خیانت کاری مثل تو بدم میاد ... (بوقققق)
اههههه لعنتی !کم مونده بود بزنم گوشیو خرد کنم 
اه ! چه موضوع مزخرفی ما رو جدا کرده ! پگاه لعنت بهت که هر بار بین ما دعوا میندازی !
رفتم و لباسامو کندَم و وایسادم زیر دوش آب سرد 
بعد دوش گرفتن رفتم و لباسامو پوشیدم و سویچ رو برداشتم . این طوری نمیشه ، باید برم ببینمش و از دلش در بیارم . باید ببینه که اشتباه کرد و من فقط عاشق اونم
لیانا :
چند بار خواستم برم خونه ی لواسون ولی حال نداشتم رانندگی کنم ! فک کنم این اولین بارمه تو عمرم برای رانندگی دست و دلم نمیاد .. احساس میکردم اگه برم اونجا ، یاد رهام میوفتم .. هه! رهام الان چیزی جز خاطره نیست واسم 
دوباره شروع کردم به گریه کردن 😭 آخه چراااااااااااا تقاص عشق من چیه ؟ کی باید بهم برگردونه عشقمو؟! چرا من عاشق هر ناکسی میشم ، بهم خیانت میکنه ؟! اه پسرا همشون عین هم هستن . من نباید دوباره به یه پسر بعد رادمان دل میبستم . ولی آخه مگه رادمان و رهام یکی ان ؟! قطعا هیچی جای رهامو نمیده 
آه غلیظی کشیدم و اشکامو پاک کردم . الان تو این شرایط هیچی مثل مواد آرومم نمیکرد .. پاشدم تا برم ، ولی ..
اه ! دیگه سمت مواد هم نمیتونم برم ! دیگه دور همه چی تو زندگیم خط کشیده شده بود ! برای اینکه بیشتر از این وسوسه نشم ، لباسامو پوشیدم و زدم بیرون 
یکم قدم زدم و هوا تقریبا تاریک میشد که دوباره برگشتم خونه . جلوی در ورودی ساختمون وایسادم و از کیفم داشتم دنبال کلید ام میگشتم که ..
یکی محکم منو کشید سمت خودش و منم چون اصلا انتظارش رو نداشتم ، پرت شدم تو بغلش . محکم بغلم کرد و حتی نمیتونستم دستامو تکون بدم . یعنی رهامه ؟! 
نمیدونم .. ولی فکر نکنم ، عطر رهام که این طوری نیس
- آییی آقا چیکار میکنی ؟! ولم کننننن
* هیس .. بزار یکم عوض این مدت در بیاد 
- چییییی ؟ رادمان توییی ؟!
* آره عزیزم 
به زور خودمو کشیدم عقب .
- هوی! تو ناموس نداری خودت ؟!
* عزیزم چرا اینطوری باهام حرف میزنی ؟
- هه ! چی شده من عزیزت شدم بازم ؟ چی میخوای از جونم ؟!
*لیانا راحت شدم ! طلاقش دادم . حالا میتونی واسه خودم شی 
‌و دوباره دستامو قفل کرد و گرفت بغلش . لامصب زورش خیلی زیاد بود ، نمیتونستم به این راحتیا از دستش فرار کنم
- رادماننن .. ولم کنننن دستتو به من نزن ! 
دستاشو شل کرد و اومدم بیرون ..
- رادمان ولم کن ! برام مهم نیست ! برگرد پیش زنت ! هر چی بین ما بوده ، تموم شده . دیگه هم  این ورا پیدات نشه . 
یهو سرشو اورد جلو ی صورتم .. نفس هاش به صورتم میزد . حتی اولش فک کردم میخواد ببوسه منو ولی در گوشم زمزمه کرد :
* به این راحتیا ولت نمیکنم لیانا . اینو یادت بمونه 
و بعدشم رد شد و رفت منم کپ کرده بودم ..
رهام :
ماشینو پارک کردم داشتم پیاده میشدم برم سمت خونه ی لیانا که ..
دیدم لیانا تو بغل یه پسر دیگه ست ..  پشت لیانا به من بود و نمیدیدم صورتشو ولی خب من که لیانارو میشناسممم جوش اوردم . یعنی کیه ؟! حتما رادمانه .. 
از بغلش دراومد و باهاش حرف میزد . و رادمانم با لبخند جواب میداد ... هه ! حتما داشت قربون صدقه اش میرفت ! حالا فهمیدم چرا قهر کرد ، حالا فهمیدم ! لیانا داشت دنبال بهانه میگشت تا با من کات کنه و دوباره برگرده پیش رادمان . منه احمقو بگو اومدم از دلش در بیارم ! 
سرشونو به هم نزدیک کردن ، احتمالا داشت ازش لب میگرفت ..! صدای خورد شدن غرور ام رو زیر پاهاش ، داشتم میشنیدم ..
به محض اینکه پسره رفت ، پیاده شدم و دویدم سمت لیانا 
لیانا :
پسره ی عوضی فک کرده کیه منو بازیچه خودش کرده ! 
~لیانا ؟!!
برگشتم پشتم و طرف کسی که صدام میکرد ..
- رهام! اینجا چیکار میکنی ؟!
~ببخشید مزاحم شدم . اومدم یه چیزی بگم برم راحتتون بزارم ..
‍- ها ؟!😕
~خیلی پستی ! حداقل اگه منو نمیخواستی ، بهم میگفتی ! بخدا کاریت نداشتم ، میزاشتم بری . بد ترین راه ممکنو انتخاب کردی ..
- چی میگی رهام ؟=|
~هه ! خودتو نزن به اون راه .. رادمان بود آرع ؟!
- آها.. آره رادمان بود . اومده بود برا غلط کردم و ببخشید
~ وای خدا ! نگا کن ! داره تو چشام نگاه میکنه و دروغ میگه ! خیانت کار !
‍- رهام تمومش کن ! خیانت کار تویی نه من ! رادمان و من هیچ رابطه ای نداریم !تو هم که پگاهو داری ، به من احتیاجی نیست
~ واقعا که ! ماه قشنگم شماره ی مامانم بود ، ولی اون روز دست مامان بند بود و پگاه جواب داده بود ؛ یادت که نرفته ، پگاه دختر عمو مه ! اه ، اصلا ولش کن ! من چرا اینارو برا تو تعریف میکنم ؟! من اومده بودم آشتی کنیم ولی دیدم تو الکی بهونه میوردی و عمدا خواستی با هم کات کنیم تا به رادمان ات برسی
از تعجب دهنم باز مونده بود .. وای خدا یکی همینو کم داشتم 
- نه .. رهام .. اشتباه متوجه شدی ..
~اشتباه ؟! خودم دیدم میرفتی تو بغلش یا ازت لب میگرفت 
- چی ؟😱 نه ... اولا اون منو به زور بغل میکرد ، دوما کی لب گرفت ؟! فقط سرشو اورد جلو
~بسه ، لازم نیست این همه دروغ بگی . حداقل کاش تو آخرین مکالمه مون حقیقت ات رو میگفتی 
- نه رهام به خدا اون طوری نیست . من دوست داشتم ، من فقط به خاطر پگاه ناراحت شدم ..  رهام .. کجا داری میری ؟ .. میگم من دروغ نگفتم بهت .. نرو ،رهامممم !
و دوباره همون اشکای لعنتی ...! 

اینستا

سلام بچه ها اون پیجو کلا بیخیال بشید 

RO$hAnA-RH7این پیج خودمه بیاید فالو کنین فالو کنم😅😅😍😍

خودتونم معرفی کنم اونایی که اینستا. دارن بیاید تورو خدا 

اینستاگرام رمان

سلام بچه ها خوبین؟! 

برای رمان یه پیج زدیم که میتونیم مارو فالو کنید 

زودتر پارت هارو بخونین 💜💜💜

اینم ای دیش منتظرتون هستم عشقا لطفا معرفی کنین و اینکه فالو کنین ممنون تک تک تونم و اونجا منتظر همه تونننن هستم 

romanmacanieshghehpordardesar 

بچها لینکو توی توضیحات وب هم گذاشتم‌

Part16

رهام 
صبح زود بیدار شدم..
لیانا رو بوسیدم و ملافه رو کشیدم‌روش..
اروم‌ اماده‌شدم و راه افتادم..
باید میفهمیدم دقیقا چه خبره...
بعد یه ساعت  و خورده ای رسیدم..
تند پیاده شدم ‌و رفتم سمت خونه امیر..
خدایا خودت بخیر بگذرون..
با اجله به تمام معنا خودمو رسوندم جلو در...
هرچی زنگ میزدم باز نمیکرد که نمیکرد!!!!!!!!!
دیگه مجبور شدم از کلیدم‌ استفاده کنم..
وارد خونه که‌شدم‌ هورتی دلم ریخت..
کل خونه رو خون برداشته بود..
توی هر نفسی که میکشیدم بوی غلیظ خونو الکل مشاممو پر میکرد..
اروم اروم وارد خونه شدم..
همه‌ جارو میگشتم و امیر و صدا میکردم...
به سمت آشپز خونه رفتم..
امیرو که دیدم قلبم‌ اومد تو دهنم..
از بالاتنه لخت بود و تموم تنش خونی بود...
لابه لای موهای بلوندش خون خشک شده بودو چسبیده بود....
-امیر..داداشی..
+جانم......
محکم بغلش کردم که زد زیر گریه...
-مرد که گریه نمیکنه عزیزم..
+من مرد نیستم....اصلا..اصلا هیچی نیستم...رهام...به خدا من مقصر نبودممم....
-نچ...گریه نکن..همه چیو تعریف کن برام..
+رُها..رهام..رو..روشا..خیلی وقت پیش..وقتی معروف نشده بودیم...با..ه..هاش دوست شدم..اون موقع بهم..گفت..پرده نداره...بهش،..تجاوز شده..واسه همین..ما..یه بار...رابطه داشتیم.....
انگار یه پتک زدن تو سرم...
سرخ و سفید شدم..

از خجالت آب شدم..
امیر ادامه داد:گذشت تا ما کات کردیم و تا الان....بعد چند وقت...من..یکم از این ودکا لامصب خوردم...مست شدم...اینو دیدم نفهمیدم و باخودم..آوردمش...قرار بود اون روز با...لیا بریم..بریم بیرون...که منم...این گیر..گیر داد..بکنیم..منم چون مست بودم قبول کردم......
و بقیه چیزایی که لیانا تعریف کرده‌ بود......
پوفی کشیدم...
_وای..وای...امیر..چیکار کردیییییییی؟! 
+رهام..من..من فقط و فقط لیا رو میخوام همین!!!!!!
-لیا؟!..لیا مرد دیگه..امشب ساعت دو شب پرواز داره لوس انجلس پیش مامان وباباش..
امیر بدتر گریه کردو گفت:نه...من نمیزارم..
کم کم سرش گیج رفتم داشت بی حال می‌شد که یه پیراهن تنش کردم و بازور،بردمش بیمارستان!!!!!!!!!
سر امیر ۱۸تا بخیه خورد...
بی جونو بی قرار بود..
سوار ماشین شدیم..
زنگ زدم به لیانا..
-سلام قندکم..ظهرت بخیر..
*سلام عسلم..مرسی،کجایی؟!
-امیرو بردم دکتر..سرش شکسته بود..عشقم دارم میام خونه لیا رو بردار برید لواسون خونه خودش...
*باشه عمرم..الان امیرو ببینه شر درست میکنه...
-اوهوم..عاشقتم مواظب خودت باش..
*من بیشتر تو ام خیلی بیشتر از من...
و بعد قطع کردم...
لیانا:
بعد از اینکه با رهام خدافظی کردم..
با لیا سریع آماده شدیم.
رفتیم لواسون...
*لیا پاشو ناهارو بخوریم..تو شب مگه‌ پرواز نداری...
/میل ندارم..
*مرض..پاشو ببینم..
بلندش کردم و رفتیم تو آشپز خونه..
ناهارشو تقریباخورد و بی حال رفت لباس جمع کنه!!!!!!
منم رفتم به رهام زنگ زدم..
*سلام رهام خوبی؟!
-سلام عزیزم..اره خوبم تو خوبی..
*ممنون..رهام..ناهار خوردی ؟؟
-اره..چند تا قاشق به امیر غذا دادم و خودمم تقریبا خوردم،تو چی؟!
*خب خداروشکر..منو لیا  ام خوردیم...
-باشه شب میبینمت...
و قطع کرد..
رفتم بالا پیش لیا...
*ابجی..مطمنی که واقعا داری میری؟!
/اره..امیر برای من مرده!!!! 
*عع..زبنتو گاز بگیر...بعدم پامیستادی..به حرفاش گوش میدادی..بد جمع و جور میکردی..
/هیچی نمونده..خودم‌ با چشمای خودم‌ دیدم...
*شاید اشتباه میکنی...!!!!
/اشتباه...عمرا همینم مونده وایسم جواب آزمایش دختره بیاد...
لبمو گاز گرفتم و گفتم:استفرالله...چه حرفیه؟!
لیا تموم وسایلشو جمع کرد...
بعدش رفت بخوابه..
چند دقیقه بعد زنگ و زدن..
با خیال اینکه رهامه باز کردم...
اما یهو صدای عربده های وحشتناک و مو به تن‌ سیخ کن امیر اومد:لیاااااااا.....ایناااااااااا چیییییی میگننننننن؟!!!!!!تو بدون مننننننننن..هیچجاااااا..نمیریییییییییی...
/به تو ربطی ندارههههههههههه...من با تو صنمی ندارمممممممم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
بعد و کلی دادو بیدارد رهام،امیر و برد تو اتاق و درو بست....
رفتم پیش لیا..
*این وحشی بازیا چیه؟!،این بد بخت اومده تورو ببینه..
/خیلی بد بخته....اره...غلط کرده هیچی نیست فکر کرده کیه..منو بازیچه خودش کرده..من عاشق بودم متوجه میشیییی..اره آخر عشق اینترنتی اینه..
*لیا..عزیزم اروم باش..داری تند میری...اونجوری که رهام تعریف میکرد تو داری خیلی زود قضاوت میکنی...
/لیانا من بچه نیستممممم،خودم با چشمای بی صاحب خودم دیدم،دیگه‌ بالا تر از این..
جدا دیگه لال شدم...
رفتم یه گوشه نشستم...
منتظر رهام مونده بودم که اومد..
-عشق قشنگم..
*جون دلم.
-ناراحت نباش دیگه..منم ناراحت میشمااا..
*چشم 
*************
ساعت تقریبا ۱۰شب بود لیا کم کم باید میرفت..
غم عالم اومد تو دلم..
امیر دارو خورده بود و خوابیده بود..
اما رهام میگفت:چقدر بی تاب بودو گریه میکرد..
لیا آماده شد..
منو رهام و لیا رفتیم فرودگاه...
تو فرودگاه داشتیم به لیا نگاه میکردیم که داشت میرفت..
تو سالن انتظار ایستاده بود..
داشتیم با رهام براش دست تکون میدادیم..
یهو دیدم امیر اومد کنار رهام وایساد..
زجه میزدو با التماس زیر لب لیا رو صدا میکرد...
رهام بغلش کرد..
لیا امیرو دید زد زیر گریه...
+نه..نرو..لیا..جونه امیر نرو..به خدا بدون تو نمیتونم..
لیا گریه میکردوبا یه دستش ‌و سایلشو نگه داشته بود..
امیر سرشو دستاشو چسبونده بود به شیشه ها..
الهی بمیرم..
لیا رفت رو پله برقی و مارو نگاه میکرد..
نگاهش رو امیر زوم بود،با عشق نگاهش میکردو اشک میریخت..
دیگه طاقت نیاورد و گفت:گریه نکن...
امیر افتاد رو زمین..
رهام دولا شد و کمرشو نوازش میکرد..
+رهام..من خودمو میکشم..
-تو غلط میکنی..این چه حرفیه می‌زنی...
لیا رفت..همه جمعیت امیریو نگاه میکرد که،سرتا مشکی پوشیده بود..
و مثله همیشه کلاه سرش بود.. 
امیر عین این دختر بچه های دو ساله گریه میکرد..
دلم براش میسوخت..
اون یکی دستشو گرفتم و بلندش کردم...
با رهام به زور بلندش کردیم..
امیر پاک خل شده بود..
میخندید و+وایییی...لیا نرفته....مگه نه رهام...منو لیا امشب قراره بریم شام بیرون...من برای لیا حلقه خریدم و بازم زد زیر خنده..
بغضم ترکید و پرتی زدم زیر گریه:_گریه نکن لیانا..
+راست میگه بابا..قراره بریم دنبال لیا...
لیا:
بعد از خداحافظی انگار تموم وجودمو جا گذاشتم..
گریه میکردم..
امیر من هنوز عاشقتم..
امیرم خودت مجبورم کردی..
چرا؟!..لعنت بهت..ما که خوب بودیم..چرا این کارو کردی...
۱۵ساعت و ۴۷دقیقه و ۱۶ثانیه بعد..
رسیدم لوس انجلس..
سیم ایرانمو در اوردم و جاش این سیم امریکا رو انداختم..
که آنتنش اومد بالا..
۵تا تماس از لیانا
۳تماس از مامی..
اول مامانمو گرفتم..
که صدای گرمش پیچید تو گوشم..
_جانم مامان  لیا جونم..
+سلام مامان قشنگم الهی دور صدات بگردم..
-خدانکنه مامانم..کجایی دخترم..
+جلوی در فرودگاه..
-بیا منو بابا جلو دریم..
+چشم..کوشین پس..
یهو مامان و بابا رو دیدم که دارن برام دست تکون میدن..
دوییدم و مامانمو با جونو دل بغل کردم..
+مامان..باباااا..
پریدم بغل بابا و بوسش کردم...
بابا منو به خودش فشورد و قوربون صدقم رفت..
نشستیم تو ماشین..
گوشیمو در اوردم و زنگ زدم به لیانا..
*جانم لیا...
+سلام..من رسیدم..
*سلام به سلامتی خداروشکر..
+مرسی..کجایی؟!
*بیمارستان..
یا خدا قلبم اومد تو دهنم..
+چ..چرا؟!
*امیر حالش بد شده...
اشکام گونمو خیس کرد..
+حالش چطوره؟! چرا؟!
*اصلا خوب نیست..یه سری قرص و اینا خورده بهش نساخته... 
داری دروغ میگی..
+لیانا داری دروغ میگی؟! امیر چش شده؟! 
*تو مگه برات مهمه؟! اره خودکشی کرد!!!!!!ما نجاتش دادیم..
انگاری سرم گیج میرفت..
امیر..
با گریه گوشیو قطع کردم..
خودت شروع کردی امیرررررر نه منننننن!!!!!! 
بعد از استراحت و کلی حرف زدن با مامان بابا اروم شدم؟؟؟ نه خیر امیر همه زندگیمههههه!!!!!!
هنوزم عاشقتم..
هنوزم بای عطرتت مست میشم..
هنوز با بوسه هات میمیرم و زنده میشم..
هنوزم همه کسی برام 
😭😭😭😭
امیرم...
عاشقتم..
لیانا:
یه چند هفته ای از نبودن لیا گذشته بود..
امیرم به جون لیا قسم دادیم که کاری نکنه با خودش تا لیا رو از خر شیطون بیاریمش پایین...
-رهام تورو خدا پاشو یه حموم برو..کلت شده کاسه روغن..
+باوشه..حالا چرا آنقدر بد اخلاق؟! 
-بد اخلاق چیه عشقم..
رهام بوسم کرد و رفت تو حموم..
منم اسپیکرای رهامو روشن کردم..
و وصل شدم بهشون اهنگ ستین و امین بانی نشد و پلی کردم...
/باید نفس بکشم توی هوای خودم..........
همخونی میکردم...یهو گوشی رهام روشن شد و زنگ میخورد..
ماه قشنگم...
اوهو!!!!!
تا اومدم بردارم قطع شد...
بی خیالش شدم..
اما چند دقیقه بعد نظرم عوض شد..
واس خودمم سوال شده بود که این ماه قشنگم کیه...
رفتم و شماره رو گرفتم..
بعد چند ثانیه صدای یه خانم پیچید تو گوشم...
-الووو..رهامم..عزیزم چرا گوشیتو برنداشتییییی.نمیگی من دق میکنم؟!!
پگاه..
بغض کل گلومو برداشت..
ما الان چند روزم نشده باهام دوست شدیم..
خدایا به ماهم نیست ما آشنا شدیم چرا همش بلا میاد سرم اخه!!!!!!
با گریه گوشیو قطع کردم..
گوشیه رهام پرت کردم انور و رفتم‌تو اتاق هرچی داشتم و جمع کردم..
لباس اخرمو که انداختم تو کوله..
رهام با بالا تنه لخت، که پایین تنش حوله پیچیده شده بود...
-لیانِ رهام کیه..
بی اهمیت داشتم کیمو میبستم..
-لیانا چیزی شده؟!..
+.........
-لیانا کجاااااا!!!!!!!
+بیا برو..خودتو نزن به اون راه..
-حد اقل بگو چیشده بعدش قهر کن برو!!!!!
مسخره گفتم:ماه..قشنگم..
رهام هوفی کرد و پقی زد زیر خنده..
-اون مامانمههههه..🤣🤣🤣
+بیا برو بابا..خیانت کار.. 
-جون تو مامانمهههه..
+جون خودت..بیشعور خیانت کاررررررر.. دروغ گوووو..پگاه بود..حالا خوبه زنگ زدم و اگر نه.....از همه تون متنفرم..توام  لنگه امیری ...
هیننننننن..
یهو یه ور صورتم سوخت..
باروم نمیشه..
منو..
منو بخاطر اون زد...
-ب..ببخشید..توضیح میدم...
با گریه زدم بیرون..
رهام با عجله اومد دنبالم..
-لیانا ببخشید...
رفتم از در بیرون..
و باگریه کل مسیرو طی کردم................
رهام:
لعنتیییییی...
با عجله گوشیمو برداشتم و مامانو گرفتم..
-جانم پسرم..
+سلام مامان خوبی؟!..مامان چرا گوشیو خودت برنداشتی...
-سلام مامان جان..وا..پسرم دستم بند بود..حالا چیشده دختر عموت اینجاس و برداشت..
+اه..خراب شد..
-حالا چته؟؟؟چی خراب شده؟! 
+مامان لیاناااااا..
یهو مامانم پشت تلفن خشک شد...
که‌همه چیزو براش تعریف کردم..
-هزار ماشالا مامان عکسشو بفرست برام.
+دعا کن آشتی کنههه..بعد فکر عکس باش مادر من..از طرف منم بزن تو دهن اون عجوزه مخش بریزه کف دستش..

Part15

لیا :
دلم بدجوری شور میزد .. تصمیم گرفتم که برم خونه ی امیر 
وقتی رسیدم در بیرون باز بود .. با استرس رفتم بالا و کلید یدکی ای رو که امیر بهم داده بود رو انداختم و درو باز کردم ولی با شنیدن صدای یه دختر کپ کردم یه لحظه ..!
آروم کلیدو در اوردم و یه نگاهی به پذیرایی انداختم ..
بوی الکل همه جارو برداشته بود ..
هییییی یا خود خدا ..
امیر رو کاناپه ولو بود و دختره هم بغلش بود .. حس کردم دیگه توانایی نفس کشیدن ام رو از دست دادم ..
امیر : × خب حالا چرا من، روشا ؟
: وای نگو عزیزم .. میدونی ، اصلا یه حس دیگه ای داشت .. هنوزم مزه اش زیر زبونمه .. امیر توروخدا .. باور کن خوب واست ناله میکنم 
×ام ..
: عزیزم فکر کردن لازم نیس که .. بزار خودم دکمه هاتو باز میکنم
دهنم همونطوری باز مونده بود ، انگار چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد .. این همون .. امیر منه ؟! در حدی به نظرم مسخره میومد که حس میکردم الان میان و میگن دوربین مخفیه یا .. داشتم خواب میدیدم همشو .. 
پاهام سست شدن ، و افتادم زمین . ببین چقدر تو فکر هم ان که صدای منم نمیشنون 
× ای جونممم لبات چقدر خوردنی شدننن
هر حرفی که امیر میزد انگار با پتک میکوبیدن تو سرم .. حس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه 
: وای امیر خیلی میخوامتتت
× منم همینطور عشقم
: زود باش دیگه طاقت ندارم 
دیگه انگاری داشت باورم میشد . چشمام پر اشک شده بود و درست نمیتونستم نفس بکشم .. حتی نمیتونستم برگردم ببینم دارن چیکار میکنن . حتما امیر داشت ازش لب میگرفت 😭 با بلند شدن آه و ناله ی دختره به جوابم رسیدم 
جلوی دهنمو گرفتم و رفتم تو یکی از اتاق خواب ها . خودمو انداختم رو تخت و زار زار گریه میکردم ..
خدایا من چقدررر ساده ام .. چقدر احمقم ! 
منی که فکر میکردم امیر عاشقم شده حالا اومدم و تمکین اش رو میبینم . تو عمرم حالی بدتر از این نداشتم .. انگار زمین و زمان داشتن به سادگی و بدبختی من میخندیدن 
بزرگ ترین آرزوم مرگ بود .. خدایا چی میشه الان من بمیرم ؟ خواهش میکنم 😭
×جوووننن
: وایییی .. اهههه
دیگه نفسم بالا نمیومد ، فکر کنم اگه تموم اشک هایی رو که تو عمرم ریختم رو  جمع میکردی ، به اندازه ی الان نمیرسید  .. چشمام سیاهی میرفت . احساس میکردم هر لحظه ممکنه عق بزنم 
نمیدونستم به سادگی خودم فحش بدم یا به بی وجدانی امیر 
: آخخخ محکم تررر
هر حرفی که میزد انگار سیخ داغ تو دلم فرو میکردن . بلند شدم نشستم و شروع کردم به مشت زدن .. هر چی دم دستم بود رو میزدم .. بالش ، تشک ، دیوار و حتی خودم !
عین دیونه ها شدم بودم .. میخواستم موهامو بکنم از جاش . لعنت بهت امیر ! لعنت بهت 
من احمق عاشقت شده بودم ولی چی شددد
خداااا کجایی ؟ کجایی خدا ؟ بیا بهم بگو مگه من چیکار کردم که جواب عشقم این باشه ؟ چرا من باید به صدای خنده یا آه و ناله و پاره شدن این و اون تو بغل عشقم گوش بکنم ؟! هه ! عشق ! چه کلمه ی مزخرفی ..! چرت ترین کلمه ای که تو عمرم شنیدم 
فکر کنم حدودا سه ربع بعد اینا که من یک سره گریه میکردم ، صدای درو شنیدم . و از ساکتی خونه حدس زدم اون دختره ی عوضی رفته 
با اینکه حس میکردم فلج شدم ، ولی تمام توان ام رو جمع کردم و بلند شدم ..
رفتم نشیمن و با امیری که چشاش پر هوس بود با نیم تنه ی لخت مواجه شدم ..
تا خواستم حرف بزنم ، انگار فک ام قفل کرد و دهنم خشک شد ، همونجوری با دهن باز و چشای پر اشک وایساده بودم و زل زده بودم به امیر ..
امیری که منو فروخت !   تا منو دید گفت :
× جونمم چرا گریه میکنی ؟ بدو بیا بغلم عشقم 
این حرفش انگار از صد تا فحش برام بدتر بود ! داد زدم :
+خفه شو امیررر
و لیوانی که رو میز بود رو برداشتم و پرت کردم سمتش .. 
دوباره افتادم رو زمین و شروع کردم به گریه کردن ..
سرمو بلند کردم و به امیر نگا کردم ... هییی لیوان خورده بود به سرش و از سرش داشت خون میومد 
با دیدن امیر تو اون وضع شک زده شدم .. میخواستم بدوم سمتش و ببینم چی شد برا سرش ولی ...
نههه
اصلا برام مهم نیست ! اصلا بیوفته بمیره ! اتفاقا خوب هم میشه منو میبرن اعدام میکنن راحت میشم از این زندگی 😭
لعنت به دل نازکم بشه 
× لی .. لیا ؟
لحن صدای امیر عوض شد . انگار اثر الکل از مغزش پریده بود 
+ لیا ؟ کودوم لیا، امیر ؟ لیا مرد ! لیا الان زیر خاکه .. امیر فقط خواستم بهت بگم ، خیلی پستی ،خیلییییی. فکر نمیکردم این قدر لاشی باشی(امیر حلال کن مارو توروخدا😟)
× نه لیا صبر کن توضیح میدم برات ..
+ توضیح ؟ کودوم توضیح ؟ با چشای خودم دیدم امیررر خودم همه شو شنیدممم همه شو دیدم و نابود شدم . امیر چقدر بدی تو ؟ من ساده بهت اعتماد کرده بود .. من واقعا عاشقت شده بودم ، تو چی اون وقت ؟! منو به خاطر هوس ات میخواستی
× لیا هوس چیه من عاشقت ...
+بسههههه ! خوبه خودم دیدم و گرنه اون قدر دروغ به هم میبافتی که باورم میشد کاری نکردی ! امیر متنفرم ازت متنفرمممم 
هه ! الان اگه بخوان زندگی نامه ی منو بنویسن و رمانش کنن ، همه وقتی بخونن میگن چقدر تخلیه ، چقدر مزخرفه ، چقدر فانتزی عه .. ولی .. ولی اون چیزی که دیگران براش میخندن رو من زندگی کردممم 
× لیا ببین من مست بودم ..
 بلند شدم و زجه زدم :+ غلط کردی مست بودیییی ! همه ی گوه ها اولش از مستی شروع میشه ! اصلا بگو ببینم چرا مست کرده بودی ؟ عادت کردی مگه نه ؟ الکلی ای ؟ بگو ببینم تا حالا چند نفر زیرت خوابیدن ؟ چندتا دخترو بدبخت کردی ؟

× لیا بسههه ! تموم اش کن ! چرا تهمت میزنی ؟ میگم صب کن برات توضیح بدم
+ نمیخوام امیر نمیخوام ! گوش بدم هم بازم قراره دروغ بشنوم ..
اصلا حقمه ! من هر چی بخورم حقمه ! آخه کودوم اسکلی اینترنتی عاشق میشه ؟ کودوم روانی ای  تو نگاه اول دلشو به یکی میبازه  ؟! خب معلومه ، عشق اینترنتی هم شد عشق ؟! من چرا این قدر زود باهات گرم گرفتم ؟ خودم از خودم خجالت میکشم .. 
امیر تو که این همه دختر هست راضیت کنه ، چرا من ؟!؟ چرا منو به چشم هرزه میدیدی ؟ هااان ؟!
× لیا ، جان من بس کن ، داری تند میری . من کی گفتم تو هرزه ای ؟! تو مثل آب پاک و زلالی و ..
+ بسه ! نگو ادامه شو ! فکر میکنی الانم مثل بار اول خر میشم ؟!
×  عزیزم گوش کن ..
با داد و گریه گفتم :
+ عزیزمممم؟؟؟؟؟؟!!!؟ امیر خدایی اینو تا حالا به چند نفر گفتی ؟ چند نفرو با این حرفات خامش کردی ؟ امیر من بهت اعتماد کرده بودم ولی تو غرورمو شکستی 
دیگه از شدت هق هق هام تلپی افتادم رو زمین .. حتی نای گریه کردنم نداشتم . امیر اومد جلو و میخواست دستمو بگیره که جیغ زدم :
+ به من دست نزنننننن تو نجسی 
× لیا تمومش کن ! اینا چیه میگی ؟! منم بهم بر میخوره ! تو که میدونی من چقدر عاشقتم 
+ ببند دهن کثافت ات رو ..
بلند شدم ، کیفمو برداشتم و ادامه دادم :
تو عشق من بودی ولی من کم ترین نقشی هم تو زندگیت نداشتم .. اینم آخرین باریه که منو میبینی .. ببخشید اگه روز خوب ات رو برات تلخ اش کردم 
امیر :
× نه ، لیا صبر کن ... ببین اشتباه شده ... لیااا لیااا
تا بخوام حرف بزنم لیا رفته بود ! 
امیر لعنت بهت ! لعنتتتت ! ببین خودتو چطور از چشم انداختی که عشقت بهت به چشم یه لاشی  نگاه میکنه .. 
روشا متنفرم ازتتتتت 
از سرم داشت خون میرفت و منم داشتم گریه میکردم ، رفتم آشپزخونه و هر چی که به دستم میومد میکوبیدم این ور اون ور و میشکستمشون 
من باید بمیرممم من باید بمیرمممم 
لیانا :
رسیدیم خونه ی رهام . 
- آقا رهام خوبه زرنگی . از شمال تا تهرانو من روندم ، از تهران تا کرج رو تو ! زحمت نشه یه وقت 
~ وای واسه همینم کلی خسته شدم 😁
- فدات شم 
~خدانکنه تو فدای من شی
- اگه فدای تو نشم ، پس فدای کی بشم هاان ؟
~هیچ کس عشقم 😀
- باشه .. انگاری خیلی خوابت میاد 
~اوهوم
- باشه عزیزم تو برو استراحت کن ، تازه سرما خوردگیت درست شده ؛ منم برات شام خوشمزه  میپزم
~دستت درد نکنه نفسم
- خواهش میکنم 😊
امم.. چی درست کنممم ؟ آهان فهمیدم فسنجون
جای لیا خالی چه فسنجونی شد 😍
میز رو چیدم و رفتم رهامو بیدار کنم‌. 
-رهامم ؟ بیدار نشدی پس ؟
~ چرا ، بیدارم .. اومدم 
با دیدن رهام شروع کردم به خندیدن
~ چیه چرا میخندی ؟
- رُ.. رهام ... موهات .. هاهاها
~ هزار بار گفتم موهای منو مسخره نکن :|
- وایسا ببینم تو منو بیشتر دوست داری یا موهاتو ؟!
خندید و منو کشید تو بغلش و گفت :
~ تا حالا کسی رو ندیدم به مو حسودیش شه 😅 خب عزیزم معلومه تورو بیشتر دوست دارم ، تو همه ی دار و ندار منی 
-مرسی 😄
و پیشونیشو بوسیدم . 
- بیا برا یه شام خوجمزه 
~ واو ! آب دهنم راه افتاد 😍
نزدیکای ساعت ۱۱ و نیم بود که سفره رو جمع کردم و رفتم اتاقم 
رهام از نشیمن گفت :
~لیانااا کوجایی ؟
- اتاق ، دارم موهامو شونه میکنم
~ وای به به شونه نکن ، کار خودمه💃
رهام اومد اتاق و شونه رو برداشت و آروم موهامو شونه میکرد . آخر سرم بوسشون کرد 
پریدم بغلش و گفتم :
- میسییی
~قابل نداش
داشت سرشو میورد جلو که یکم شیطونی کنه 😜 که گفتم :
- ببین الان موهای من به این خوشگلیه موهای تو داره اذان میگه 😂
~ چیییی ؟ الان نشونت میدم 
انداختتتم رو تخت و خودش خیمه زد روم و شروع کرد به قلقلک دادن 
-واایییی نهههههه بسههه غلط کردمممم خیلی هم خوشگلی 😂
اون قدر  خندیدم که شکمم درد گرفته بود ..
-خیلی بدی رهام 😂
~نکنه دلت بازم قلقلک میخاد ؟😂
- نه نه مرسی.. عه! زنگ درو زدن ؟!
~ آره انگار ، بزار برم ببینم کیه 
... ~ عه لیانا ، لیا عه 
- لیا ؟!!
~ آره 
در حالی که نگران شده بودم رفتم دم در 
~ این وقت شبی یعنی چرا اومده ؟
- اوففف نمیدونم
و اما لیا اومد تو . با سر و وضعی خیلی داغون و چشای پف کرده و همرنگ خون !
- هیییی لیااا
+سلام
 رهام~سلام ، بیا تو 
بغلش کردمو نگران گفتم :
- آجی فدات بشم ، چی شده ؟
+ هیچی 
- یعنی چی عزیزم ؟ چرا این وضعی ای ؟ چرا این وقت شب بیرون بودی 
+ لیانا من خستم میشه اول برم یکم استراحت کنم ؟
- آره ، چراکه نه . آها راستی لیا فسنجون پختم ، غذای مورد علاقته .. بیا اول یکم بکشم بخور 
+ نه مرسی نمیخوام 
~ لیا چرا نمیگی چی شده ؟
- آره راس میگه رهام . اولین باره تو به فسنجون نه میگی:|
~ راستی .. امیر کو پس ؟
تا رهام گفت «امیر» رنگ صورت لیا عوض شد . با عصبانیت گفت :
+ امیر ؟؟!؟ کودوم امیر ؟! من چرا باید بدونم امیر کجاست 
- اتفاقی افتاده برا امیر ؟!
+ خیلی مهمه براااات ؟
و با گریه دوید اتاق . 
~ یا خدا . چرا اینجوری میکنه ؟!
- شک ندارم با امیر دعوا کردن . نچ .. صب کن الان میرم باهاش حرف میزنم
~ باشه 
رفتم تو اتاق . آجیم داشت مثل ابر بهار اشک میریخت 
-آخه دورت بگردم ، چرا اینجوری گریه میکنی ؟ نمیگی لیانا دلش آتیش میگیره ؟ بگو بهم چرا با امیر دعوا کردین شاید کمکت کنم
+ کارِ ما از کمک گذشته لیانا .. 
و شروع کرد به تعریف کردن ماجرا ، وسط حرفاش رسما داشت زجه میزد 
وقتی تموم شد دهنم باز مونده بود ..
- امکان نداره ..
+ چرا خیلیم امکان داره ! منم باورم نمیشد ولی ...😭 لیانا میفهمی چه حالی شدم ؟ سه ساعته یک سر داشتم تو خیابونو میگشتم و گریه میکردم . چند بار فکر خودکشی زد به سرم ولی گفتم بزار بیام اینجا .. لیانا خودت بگو گناه من چیه ؟😭
- هیچی .. هیچی نیست گناه تو 
+ فقط توروخدا تو یا رهام به امیر زنگ نزنینا ، خواهش میکنم 
- خیالت راحت
یه خورده لیا تو بغلم گریه کرد و منم دل داریش دادم ، بعدش یه قرص بهش دادم تا زود و راحت بخوابه ..
وقتی ماجرا رو به رهام گفتم ، اونم مثل من باورش نمیشد . مطمئن بود یه اشتباهی شده . میخاست به امیر زنگ بزنه ولی جلوشو گرفتم ..
ولی اونم حق داشت ، آخه کی باور میکرد ؟!؟ ...