رهام:
لیانا بعد از کلی گریه اروم شد..
تونستم راضیش کنم که خوب میشه..
اما ته دلم احساس مردن میکردم،اگه برای من نبود هیچ وقت به این روز نمیوفتاد..
غرق افکارم بودم که صدای ضعیفو بی جون لیانا پیچید تو گوشم..
-رُ..رهام...
+جونه دلم،ساعت خواب..
اروم و کوتاه خندید..
-جونو دلت سلامت..ببخشید اذیت شدی..راستی پگاه خوبه؟! 
با این سوالش رسما شکستم😔الهی بمیرم باورش شده دیگه دوسش ندارم 😢
بغض کردم و یهو بغلش کردم..
+الهی من فدای اون حرف زدنات بشم،پگاه کیلو چنده ؟! تا تو..زندگیم..عمرم..جونم،همه چیم کنارمی اونا هیچن..
-اما...خودت گفتی،من آینده تورو خراب کردم..من خیانت کردم..
بعد از کلمه خیانت اشک از چشماش چکید‌..دستشو گذاشت رو قلبش..
ترسیده بهش خیره شدم که گفت:خوبم..
کنارش نشستم و دستاشو گرفتم..
+لینا..تو خیانت نکردی عشقم..رادمان اومد همه چیو توضیح داد..نمیدونی من چه حالی داشتم،دلم میخواست چشماتو باز کنی،نگام کنی بگی رهام همه چی تموم شد..
با یاد آوری اون چند روز دیگه‌ نتونستم جلو خودمو بگیرم،اشکام دونه دونه رو گونه هام سر خوردن..
-رهام..جونه من..گریه نکن،ببین خوبم به خدا..فقط فلج شدم..مرد که گریه نمیکنه،اینجوری میخوای پشت زنت باشی با گریه؟!..بابای اون دختر با هزارتا امید قراره بدش به تو..
از حرفاش فقط عذاب میکشیدم،یعنی فکر میکنه سر پا نمیشه؟!..
انگار خودشم داشت گریه میکرد..
+خدانکنه..تو فلج نشدی..بعدم خانم خونم تویی..خیالت تخت که تو هر شرایطی پشتتم🥺♥️
-خودتو گول نزن،من سرپا بشو نیستم..تو حقته ازدواج کنی..قول مردونه که تو خواستگاریت منم هستم..
دیگه کم کم واقعا داشتم میترسیدم..
+چی میگی لیانا؟!.امکان نداره یا تو یا هیچکس..تو خیلی ام خوبی!!!!..سه شب بالا سرت زجه میزدم..تو نمیدونی نبودنت چقدر درد داره..لیانا موقعی که‌ همه میگفتن روزای آخره خوب ببینش..قشنگ نگاهش کن..میدونی تا مرز مردن میرفتم....
گریه م شدت گرفت..
مرد بودم درسته..
اما دیگه تحمل نداشتم..داشتم خورد میشدم..عقده های نبوندشو داشتم خالی میکردم...
گوشه آستینمو گرفت و منو کشید تو بغلش،چون رو تخت نشسته بودم..سرم فرود اومد روی شونه هاش..بین گردنو شونه هاش..
دستای لیانا دورم حلقه شد،منو به خودش چسبوند..
الهی فدای اون دلت بشم..
تو نباشی منم نیستم..
تو که میدونی جونم به نفسات گره خورده!!!!
اروم لباش رو گونم فرود‌ اومد و لب زد:دیگه تنهات نمیزارم قول‌ قول عشقم..
یکم اروم تر که شدم..خودمو از بغلش در اوردم..
شروع مردم باهاش حرف زدن..
از ته دل میخندوندمش..
وقتی میخندید انگار دنیام جذاب تر شده بود..
لیانا:
از وقتی چشمامو باز کردم..
یه لحظه ام تنهام نزاشته،همش کنارمه..پیشمه،کنارش حالم خیلی خوبه..
تو حالو هوای خودم بودم و در حال ور رفتن با گوشیم..
-رهام..تو این مدت ترکوندی این گوشی بد بخت منو😂
+نه بابا..عع به من چه 😂امیر خرابش کرد😂
-چرا همیشه کاراتو میندازی گردن امیر،زشته..بیچاره امیر..
+عع اینجوریاس پشت برادر شوهرتی نه!!! 
-بله،بنده خدا مظلومه،هیچی نمیگه‌ تو مردم آزار اذیتش کن..
یهو یکی در حالی که میخندید جیغ زد اومد تو اتاق..
لیا بیشعور..
در حالی که نفس نفس میزد گفت:ای...ببخشید..معذرت میخوام...وای..از..دست این امیر..
امیر اومد پشت شیشه..
*میگیرمت..در میری نه؟!..
لیا در حالی که زبون درازی میکرد به امیر گفت:زهی خیال باطل مستر مقاره😂😂😂
*من یه زهی خیال باطل نشون‌تو بدم،اون سرش نا پیدا 
&شتر در خواب ببیند پنبه دانه😁😁😁
-اقااااا..امیر بیا این لیا ببر راحتشیم با این موهاش😂😂
+راست میگه‌ امیر..زن منو اذیت نکنین..
نخدی خندیدم و به جفتشون زبون درازی کردم..
امیرو لیا همچنان در گیر بودن که امیر گفت کاریش نداره اونم دویید بیرون...
چند دقیقه گذشت...
رهام سرشو تکیه داد به کاناپه ای که روش نشسته بود کم کم چشمامون گرم شد..
دستامون تو دست هم قفل بود..
که صدای جیغ جیغوی یکی مانع خوابیدنم شد..
صدا نزدیک‌ و یه دفعه در باز شد...
پگاه!!!
^رهامم..عشقم..عزیزم تو پیش این چیکار میکنی؟! مگه نگفتی امشب میریم بیرون..
بغض کردم..
رهام..
بازم گول خوردم..
اشکام جاری شد..
رهام یه نگاه به من کرد و رفت سمت در..
روبه پگاه گفت:عزیزم برو بیرون،بریم حرف میزنیم..
شکستم..اخه به اینم میگن عزیز😭
همینجوری که گریه میکردم به خودم قول دادم دیگه حرف نزنم من علاوه بر اینکه افلیجم لالم هستم..
رهام بعد چند دقیقه ...
+راستی..نگفته ‌بودم بهش..اما الان کات کردیم فهمید دیگه....
صدای گریه هام بلند شد..
رهام بغلم کرد از پشت که پسش زدم..................