لیانا :

طبق عادتم میخواستم شب رو با رهام بخوابم که نزاشتن😐

- لیا ؟

+ ها ؟

- من میخوام پیش رهام بخوابم به این دخترا بگو دست از سر کچل من بردارن

+ ایش انقد ناز نکن واسه من ! فک کرده من دوس ندارم با امیر بخوابم .. حالا یه شب پیش دخترا کپه ی مرگ تو بزاری چی میشه

- هوووو ادب پلیز

زبونشو برام دراورد و رفت :|

به پسرا شب بخیر گفتیم و همه مون دست جمعی چپیدیم تو اتاق درو بستیم .

شیوا رفت سمت کوله پشتی ایش و چند تا چیپس و لواشک دراورد و گفت :

° اینارو به زور از دست فرزاد قایم کردما 

حمله ور شدیم به تنقلات😂 و تا نزدیکای صبح ور و ور حرف میزدیم . آخر سر خسته همه رفتن سر جاشون . لیا داشت با امیر چت میکرد بعدش گوشی شو خاموش کرد و خوابید . اوففف انگار فقط منم که خوابم نمیبره انگار 

گوشی ایم رو برداشتم و به رهام پیام دادم :

- رهام ؟ بیداری ؟

بالافاصله سین کرد 

~بله عزیزم بیدارم .. پس چرا نخوابیدی ؟

- اوف نمیدونم خوابم نمیبره

~ منم همینطور 

- رهام یه چیزی بخوام  نه نمیاری؟

~شما جون بخواه

- جونت سلامت .. میگم که .. بریم بگردیم ؟😍

~😅باشه لباساتو بپوش بیا 

‍- اوکی 💕

یواش هودی ایم رو پوشیدم و زدم بیرون 

تا رهامو دیدم پریدم بغلش  کمر ام رو ناز میکرد ..

~بریم عشقم ؟

- بریم 

وارد حیاط ویلا شدیم . یه حیاط بزرگ و با صفا ..

~🎶امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم

امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمان‌ها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم

با ماه و پروین سخنی گویم
وز روی مه خود اثری جویم

جان یابم زین شب‌ها
جان یابم زین شب‌ها

ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم

نغمه‌ای بر لب‌ها
نغمه‌ای بر لب‌ها

امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم

امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم
رازی باشد با ستارگانم

امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم🎵

یواشکی براش دست زدم ..

- وای عاشق این طوری یهویی آهنگ خوندنتم

~ منم عاشق تو ام 

- واای رهام اونجا رو ببین 😍 چه رمانتیکه 😀😍

یه گوشه از حیاط عین بهشت بود ، پر از گل شب بو و رز ، یه تاب هم بود ..

رفتیم نشستیم رو تاب ..

~آهنگ بخون لیان 

- اسم من لیانا عه 

~ عه ؟!

~

- میخونی ؟

~ چی بخونم آخه 

- هر چی دلت میخواد 

یهو یه صدای وحشتناک اومد . به زود خودمو نگه داشتم که جیغ نزنم 

سرمو گرفت بین دستاش و گفت :

~ نترس من پیشتم 

- واییی

~ چیزی نیست که رعد و برقه 

- صداش خیلی ترسناک بود

بارون شروع شد ..

- اوف چه بارونی هم میباره ! حس ما رو بهم زد 

~اتفاقا عاشقانه تر هم شد 

رفت زیر بارون 

- رهام بیا اینور سرما میخوری 

~ نه خوبه 

- پس منم میام 

رفتم زیر بارون پیشش. 

~بیا بغلم سرما نخوری 

یه سکوت پر از آرامش عجیبی بین مون بود . رهام بعد چن دیقه سکوت رو شکست :

~ وقتی برگشتیم خونه ، برات یه سورپرایز دارم 

- ایول چیه

~سوپریزه دیگه 😛

- رهی خیس شدی بیا بریم 

~سردته ؟

- نه بیشتر نگران تو ام 

~ نگران من نباش . من گرمم میشه 

- چطوری ؟

~اینطوری 

و لباشو گذاشت رو لبام ..دستامو دور گردن اش حلقه کردم ..

عمیق همو میبوسیدیم ..

میخواست عقب بکشه که نزاشتم و لبامو چسبوندم به لبای داغش..امکانش کاملا وجود داشت که دیونه بشم اون لحظه ..

وقتی عقب کشیدیم ، هر دومون نفس نفس میزدیم اما یه لبخند عمیق داشتیم 

سرمو گذاشتم رو شونه اش و دستمو هم رو قلبش .. عین قلب من انگار داشت از جاش کنده میشد!

اونم موهامو نوازش میکرد ..

- رهام ؟

~ جانه دل رهام 

- من .. دارم دیونه میشم از دستت

~ منم از دست تو 

نمیدونم چرا یه لحظه چشام پر اشک شد​​​​​​

~ لیانا ؟! داری گریه میکنی ؟!

- ر..رهام 😔 توروخدا هیچ وقت تنهام نزار باشه ؟

~ من عمرا دست از سر تو بردارم کچلت میکنم  آهاااان و در ضمن ادامه ی حرفمو هم تو سورپرایزم میگم بهت

- عاشقتم ولی الان اگه بگی سورپرایز چیه بیشتر عاشقت میشم 😅

~ داری بچه خر میکنی ؟

- دور از جون

~ نه دیگه نمیشه که بگم

- من شبو نمیتونم بخوابم حالا

~ حتی اگه من بگم که باید بخوابی ؟!

- تو بگی من حتی حاضرم جونم ام هم ...

~ سیس ! نشنوم ها ! من بی تو هیچم 

- اوکی پس مثل دخترای خوب میخوابم 

~ آفرین دخترم

- دخترت نیستم عشقتم

~ مادر دخترم که هستی ..  اوکی بریم بخوابیم

- باش

لیا :

^ اه لیا این چه خواهریه تو داری عین خرس قطبیه

+دو تا راه داره یا با بالش بکوب تو سرش یا رهامو بیار

^ اوه اوه نه من از راه های خاک بر سری خوشم نمیاد 

+ خاک تو سرت 

^ خب پس بالش میزنم تو صورتش 

در اون لحظه لیانا خواب آلوده چشاشو باز کرد :

- اه دخترا نمیشه خفه شین بخوابم 

عجب شانسی هم داره لیانا 😂 نشد با بالش بزنیمش خودش پاشد

+ اه آبجی پاشو دیگه .. داریم میریم بگردیم . روز آخره ها قدرشو بدون 

- چییییی ؟! چرا روز آخر؟!😭

+ انگار یه مشکلی پیش اومده واسه یکی از بچه ها . نمیدونم . فقط زود باش رهام منتظرته

بعدشم زود از اتاق رفتم بیرون ..

داشتم از پله های میومدم پایین پیش بچه ها ، دقیقا سه چهار تا پله مونده بود برسم که نمیدونم کودوم بی شعوری اونجا روغن ریخته بود پام لیز خورد و با کله میرفتم زمین که امیر گرفتتم

به محض اینکه تو بغل گرمش فرود اومد صدای "اوووو  " ی بقیه بلند شد 

امیر : × کوفت اعتراف کنین کی اینجا رو لیز کردههههه

پرهام که طوری میخندید انگار کار خودش بود 😐 بعدشم گفت : حالا ببوسش

امیر هم با کمال پر رویی گوشه ی لبم رو بوسید 

طوری که فقط امیر بشنونه یواش گفتم :

+ وایییی امیرر

اونم فقط به یه چشمک اکتفا کرد و منو گذاشت زمین 

وای من فدای چشمک ای خدااا😭😍

رهام زود گفت :

~ اون پله هارو زود پاک کنین لیانا هم زمین میخوره ها !

پرهام : اوه داداش چه زن ذلیلی 

~ همینی که هس برو زود پله رو پاک کن 😎

خدایا مرسی بابت همه چیز .. مرسی که باز بهمون آرامش دادی

€€€

لیانا :

با صدای آلارم گوشی از  خواب پاشدم ..

یه هفته از برگشتن مون از لواسون میگذشت و من همچنان تو خونه ی رهام بود 😅 

و امروز بالاخره روز سورپرایزشه که منو کشت باهاش 

خودش خونه نبود ولی یه ساعت دیگه قرار بود بیاد دنبالم ..

زود به سر و صورتم آب زدم و آرایش ملایمی کردم و موهامو که قبلا مو که دیروز لخت کرده بودم رو دم اسبی از بالا بستم و بعد از پوشیدن لباسای دخترونه ام و دوش گرفتم با ادکلنی که رهام دوس داشت ، آماده بودم 😃

که رهام تک زنگ زد که برم پایین 😍 ..