رهام 
دوباره قضیه سه شب پیش شروع شد...
پگاه که کلی سیرش شد شب بمونه نزاشتمو از خونه انداختمش بیرون...
با ناراحتی و بغض رفتم تو اتاقش...
چقدر خونه بدون تو سوت و کوره..
خیلی جات خالیه...
ولی به خدا برت میگردونم خانمم..
چقدرلباش خوشمزه بود..
عین بچه کوچولو ها برعکس خوابیدم...
عطر موهاشو کشیدم تو بینیم...
کل اتاق بوی لیانا رو میداد..من دیگه تحمل ندارم...
یه دقیقه دورست آزارم میده..
پگاه توف تو روحت...
آلان موقع اومدن بود...
اما منم مقصر بودم...
همش دلم می‌خواد گریه کنم...
انگار منم معتاد شدم..
اره...معتاد شدم،معتاد لیانا..
لیانا...
رفتم توی واتساپم..
استوری هارو داشتم چک میکردم که دیدم لیانا ام استوری گذاشته...
بازش کردم...
یه نوشته  بود که :
چقدر زود دلمو میشکنن...
چقدر زود گریه میکنم و رنجیده میشم....
چقدر تلخه حقیقتو به چشم دیدن..
ای کاش یه زمانی برسه که دل شکستن حکمش بشه دل شکستن برابر و به اندازه ...
دلم گرفت..خدایا یعنی من دلشو شکستم؟!
استوری بعدیش اومد......
مدام دلتو میشکنن..
سکوت میکنی..
هیچی نمیگی..
حتی اخم هم نمیکنی!!!
‌قلبتو ور میداری و اروم میری...
آنوقت اسمتو میزارن بی معرفت...
نه..نه..
لیانا برمیگیردی من برت میگردونم... 
لیانا:
چراغای اتاقو ‌خاموش کردم..
نشستم رو تختم خدایا دلم گریه می‌خواد اما تو خونه نشدنیه...
یه ساعت صبر کردم که بچه ها خوابیدن...
خیلی اروم لباسامو تنم کردم..
بارون شدیدی میومد...
هندزفری مو تو گوشم کردم..
اما..
رهام...من حالم بد بود تب داشتم نکنه دوباره تب کنم...
لیانا خاک برسرت..چه اهمیتی داره..
بی پروا تو خیابونا قدم میزدم 
اهنگ زیبا رحیمی دوره گرد و پلی کردم..
اشکام با بی رحمی ریختن رو گونم..
دلیل گریم هم حسودی بود هم دلتنگی...
حسودی...پگاه عوضیییی..
دلتنگیم..رهام دیگه!!!رهام دلم برات تنگ شده ..
ای کاش دوستم داشتی...
خدایا..
دلم مواد می‌خواد...
اما نه نمیرم سمتش..!
رهام از مواد بدش میاد...
ناراحت میشه از دستم...
اهنگ بعدی پلی شد...
دانوش ...نیا بارون....
گریه هام شدید تر شد احساس میکردم دارم میمیرم...
بعد بیست دقیقه احساس کردم دوباره دارم تب میکنم..
دوییدم سمت خونه و کیلید انداختم و رفتم تو..
رفتم تو اتاق یه راست..
لباسامو عوض کردم..
رفتم تو گالریم..
عکسامو با رهام نگاه میکردم و بعضی از فیلم هارو پلی میکردم..
آنقدر گریه کردم به زور خوابم برد...
*********************************** 
 با بی حالی چشمامو باز کردم...
به ساعت گوشیم خیره شدم..
۴بعد از ظهر بود..
هع..
آقا مثله اینکه خوب داره بهش خوش میگذره..
نه زنگ زد..
نه اومد..
بغضم گرفت دوباره..
شروع کردم گریه کردن..
صورتمو تو بالشت فرو کردم و بی صدا فقط اشک ریختم 
بعد چند دقیقه دماغمو بالا کشیدم..
بلند شدم اتاقو مرتب کردم..
رفتم پایین که دیدم..
لیا و امیر دارن میوه میخورن..
امیر:سلام  خوش خواب خانم چه عجب..
لیا:عع امیر نگو بچمو..سلام اجی جونم بعد از ظهرت بخیر..
قیافمو چندش کردم و گفتم:سلام بر همه 😔
دنبال لبخندو ...
صدای گرم و پر محبت رهام میگشتم..
دلم برای همه چیش تنگ‌ شده بود..
رفتم تو آشپز خونه و دنبال لیوان میگشتم..
لیا با تنه بهم گفت:نکنه دنبال لیوانو ودکا میگردی ؟!
با بغض برگشتم سمتش و گفتم:نه خیر !!!!
کاپوچینو رو با آب جوش حل کردم و خوردم بعدم تنهاشون گذاشتم...
رفتم تو اتاقم...
به ساعت نگاه کردم..
لعنتی...
چقدرم زود میگذره..
پنج و ربع شد..
با بغض نشستم کف اتاقم و خودمو چسبوندم به دیوار و اروم اروم گریه کردم...
صدای اهنگ میومد از پایین....
بمیرم من واسه عشق دوتامونو واسه تنهایی بی انتهامونو کی باید جمع کنه این قلب داغونو
تو رفتیو غمت یک شبه آبم کرد ببین دنیا منو بی تو جوابم کرد 
تو رفتی حرف این مردم خرابم کرد..........
شدت گریهام بیشتر شد و رفته رفته به هق هق تبدیل شد..
بی پروا اشک میریختم آنقدر که تقریبا به سرفه افتادم...
بی جون و بی اهمیت بازم گریه کردم...
چرا نیومدددددد.....
امیر:
-امیر چیشده یعنی؟! 
+نمیدونم خدا به خیر کنه...با رهامم که حرف زدم صداش گرفته بود..انگار گریه کرده...
-نچ...چرا خب....
+چه میدونم اما تو ناراحت نباش شاید........
باصدای ایفون حرفمو خوردم
-من باز میکنم...
لیا رفت درو باز کنه...
+کیه لیا؟!
-رهامه...امیر..نزار بره بالا..
+ای وای.. 
رهام اومد تو...
بی عصاب سلام کرد و روبه امیر گفت کجاست؟!
+تو اتاقشه..ببینم گریه کردی ؟!
رهام با جدیت تمام و با عصبانیت گفت:نه 
و رفت سمت اتاق لیانا..
از  ما هم خواست نریم و اینکه کارش داره!!!!!
رهام:
با بغض رفتم تو اتاق 
پاهاشو بغل کرده بود..و سرش رو پاهاش بود..
داشت گریه می‌کرد..
ای خدا..
نمیدونی جونم به نفسات بنده..
نمیدونی گریه میکنی همه چیزمو ازم میگیری!!!!!
د گریه نکن لعنتی...
اروم نشستم کنارش..
 دستاشو اروم لمس کردمو صداش کردم:لیانا جان..عزیزم گریه نکن..
صدام داشت تو بغض خفه می‌شد...
با ضرب سرشو آورد بالا و گریه کنون گفت:واسه چی اومدی...واسه چی اینجایییییی 
بغضم شکست و در حالی که اشکام سرازیر می‌شد گفتم:اومدم..ببرمت..خونه بدون تو جهنمه..
*پگاه که هست...چرا باید جهنم باشه.. 
 دستشو گرفتم که پسم زد...
*دست به من نزننننننننننننننننن...
اروم گفتم:باشه..تو اروم باش..
با ضرب بلند شد و کنار اینه وایساد...
*مگه میزاریییی...
چشماشو بست و یهو لیوانو  برداشت..به دیوار کوبید..
هزار تیکه شد...
امیرو لیا با ترس درو باز کردن و خیره شدن به ما..
-بچه ها برین...هیچی نیست..
کنترلمو از دست دادم و هلش دادم سمت دیوار..
دوتا دستاشو گرفتم...
تکیش دادم به دیوار..
پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش و لب زدم:
_اینجوری نکن لعنتی..طاقت اشکاتو ندارم...چرا اینجوری میکنی...الان میگن ببین چیکار کردن..اروم باش باهم حلش کنیم..
با زجه گفت*دیگه چه حلی مونده.......
_حرف میزنیم..یه دقه اروم باش...
با زور نشوندمش..
-ببین اول اینکه..واقعا ازت عذر میخوام..قصد بدی نداشتم به خدا..و پگاه..پگاه فقط دختر عمومه..نه چیز دیگه..خودش خیلی جو میده..و اینکه..جریان بوسه.. دوست دارم لیانا..چند وقت بود میخواستم بگم..و اینکه از روی هوس نبود..فقط میخواستم بمونی همین...
لیانا:
اون جمله آخرش کافی بود..
قلبم تند تند میزد..
قلبم و قشنگ تو دهنم احساس میکردم...
به زور لب زدم:خیلی ممنون..که هستی!!!! 
خندیدو منو تو بغلش گرفت..
منم محکم بغلش کردم...
مهربون موهامو نوازش می‌کرد...
پشتشو نوازش میکردم..
دیگه طاقت نیاورد و  روی موهامو بوسید..
اشکامو پاک کرد..
-دیگه گریه نکن...
*ت..توام..همینطور..
-باشه عزیزم
دستمو گرفت و نشستیم رو تخت..
یه دفعه سرمو گذاشت رو پاهاش..
منو خوابوند رو تخت..
الان سرم رو پاهاش بود..
داشتم ضعف میکردم..
چرا آنقدر با قلب من بازی میکنی اخه....
دستشو لای موهام میکشید...:)))
-یه چیزی بگم نه نمیاری!! 
*جانم..
-بریم شمال؟!
*الان؟!
*اره..عین این دیوونه ها..
-تو دیوونه میشی..منم باید دیوونه بشم..بریم..
*****
وسایلمو جمع کردم و راه افتادم..
*بریم من حاضرم..
-بریم..
پیش دستی کردم و دستشو گرفتم..
خندید و گفت:باریکلا...:)
منوکشون کشون‌برد پایین با بچه ها خدافظی کردیم...
-خب یه چیز دیگه...لطفا شما رانندگی کن خانم شوماخر...
بلند خندیدم ...
*چقدر زرنگی تو...
-بله بله...
نشستم پشت ماشین تموم وسایلم گذاشتیم صندلی عقب...
ضبطو روشن کردم و وصل شدم..
امو بند..هرجا که باشی...
یه کله گاز دادم رفتم تا از شهر خارج شدم..
-یکم یواش برو از جاده فیض ببریم 
+چشم حتما..
اهنگ بعدی پلی شد... 
میثم ابراهیمی میخوامت..
میخوندیم و کلی مسخره بازی در آوردیم...
ساعت  یازده شب رسیدیم...
-لیانا برو لب دریا ....
+باشه..
بغل ساحل  نگه داشتم و اروم پیاده شدم...باد میخورد تو صورتم و حالمو عوض می‌کرد ...
کنار رهام وایسادم ..
رهام صدای ضبطو تا ته ولوم داد...
در ماشینو باز گذاشت..
-راه بریم؟...
+اوهوم..
شروع کردیم به راه رفتن..
+رهام یه چیزی میخوام بگم حالا ام که ماه کامله قشنگه ...
-خخخخ...جانم..
+ببین..من..منم عاشقتم....و اینکه هی با خودم کلجار رفتم..اما هرچی فکر کردم ...من کنارتو احساس خوبی دارم..آرامش خاصی تو آغوشت دارم...اون بوسه دیروز...اوم..هنوز مزش زیر زبونمه ...
لبو گاز گرفتم و خندیدم...
رهام‌ خندید و گفت:منم عاشقتم... دیوونه..لعنتی 
یهو بی مقدمه لباشو رو لبام گذاشت...
عمیق تر از اون دفعه لبامو میخورد...
احساس ضعف کردم..
صدای اهنگ میومد...
مهراد جم...شمال 
یه امشب میخوام بمونم من تا صبح کنارت 
این دریا با تو چه حالی داره 
بارون بباره بارون بباره....
وقتی که نفس کم اوردم پسش زدم..
محکم بغلم کرد...
منو به خودش فشار داد ...
یهو بلندم کرد...
و شروع کرد منو چرخوندن....
+ایییییی...رهام دیوونه...غلط کردم..بزارم پایین ....
رهام فقط بلند بلند میخندید...
_لیانا...عاشقتممممممم...
+من بیشترررررر....#عشق پردردسرمممممممم..:)))
بعد از چند دقیقه آقا رهام تصمیم گرفتن بریم بخوابیم..
رفتیم سمت ویلا..
بعد از جم و جور و غذا خوردن رفتم تو اتاق..
-خب..لیانا شب تو بغل من میخوابیاااا..
*گمشو..پرو😅😅
-گم نمیشم..بعدم زن باید تو بغل شوهرش بخوابه...
*عجباااا...ببینم من کی شوهر کردم..
-عععع..اذیت نکن..
*خب باشه..اوه..اوه چه بد اخلاق..طلاق میگیرمااا..
-نه دیگه..
اومد محکم بغلم‌کرد و منو با خودش انداخت رو تخت..
دستامو گرفت تو دستش و لباشو گذاشت رو لبام..
عمیق بوسه میزد.. 
نفس کم آورد و به زور ازم جدا شد..
منو تو آغوش خودش حبس کرد...
سرمو گذاشت رو قلبش و ملافه رو کشید رومون...
اروم خال گردنشو بوسیدم گفتم..از الان خانم هادیانم..
_ای جون..قوربونت برم الهی 😍
*خدانکنه عشقم 😋🥰😘
سرمو گذاشتم رو بازو هاش ..
روی موهام. بوسه عمیق زد و خوابیدیم.........